سهراب مَنش

۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۱, شنبه

امشب حال و هوای من ماست و خیاری خواهد بود.امشب من اس پرینوفی خواهم شد.امشب میروم که با خدا بی رودر وایسی بشم.و هر چی دلم خواست بهش بگم.نه اینکه تو حالت معمولی چیزی نمیگم بهش.ولی بعد از خوردنعرق.کمتر وجدان درد خواهم گرفت و بیشتر سر درد خواهم داشت.بریم ببینیم چی کاره هستیم.!! هر چی باشیم.یک چیز حتمی خواهد بود.و اون اینکه:من امشب هیکلم حداقل 5 هزار تومان می ارزد.(فقط پول عرق رو حساب کردم.و ماست و خیار رو تخفیف دادم).خلاصه که جای همه این کاره ها خالی.فعلا.

(0) comments

حافظ و فلش
اگر به حافظ علاقه ای دارید.یک نگاهی به این سایت بکنید.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۰, جمعه

من هر وقت که میشینم پای کامپیوترم یک حال عاشقی بهم دست میده.احساس میکنم این کامپیوتر هم عاشق من شده .یعنی از کارهایی که میکنه اینطوری حدس میزنم.برام بهترین موزیکها رو با حوصله پخش میکنه.اگر بخوام 100 بار هم یک چیزی رو گوش کنم.بدون اینکه دلخور بشه.پخشش میکنه.وقتی باهاش یک عکس خوب میبینم.آنقدر قشنگ نشان میده آن تصویر رو که من غرق لذت میشم.اگر دلم بخواد ساعتها باهام میمونه.و یک کلام نق نمیزنه.صبوری از خودش نشان میده.هر کاری که ازش بر بیاد .در حق من دریغ نمیکنه.هیچ وقت هم توقع نداره که جبران کنم کارهاش رو.البته یک وقتهایی قهر میکنه (هنگ میکنه) و من میشینم نازش رو میکشم تا دوباره سر حال بیاد.و این هم زود فراموش میکنه.یک جورهایی آخر عاشقی هست کار کردن با این کامپیوتر.شاید بهتر باشه بگم عشق بازی با این کامپیوتر.شاید که من دیوانه شده ام.ولی تو این دنیا که مردم یادشون رفته که عشق چی هست.و عاشق بودن یعنی چی.یرای من چاره ای نمونده که فکر کنم که عاشق این کامپیوترم.این رو گوش بکنید.خالی از لطف نیست.

(0) comments

بعضي از ما آدمها
وقتی که فکر ميکنيم خيلي کار داريم.هيچ کاري انجام نميديم.خيلي از ما آدمها وقتي که فکر ميکنيم کار زيادي نداريم.به هيچکدام از کارهامون نمي رسيم.بعضي از ما آدمها وقتی يک مدلي حرف ميزنيم که خودمان نميفهميم.فکر ميکنيم که لابد بقيه مردم هم نميفهمند.خيلي از ما آدمها دلمون ميخواد با آدمهاي بزرگتر ازخودمون بپريم.چون فکر ميکنيم که بزرگ شديم.ولي ته دلمون ميدونيم که نشديم.خيلي از ما آدمها انقدر سعي ميکنيم راجب يک چيزي دروغ بگيم.که بعد از چند وقت خودمان هم اون دروغ رو باور ميکنيم.خيلي از ما آدمها وقتي از يک چيزي سرخورده ميشويم.ديگه به همه چيز به ديد بد نگاه ميکنيم.خيلي از ما آدمها براي اينکه يک بار تو زندگيمون دلمون شکسته.سعي ميکنيم که ديگه فرصت جديدي به دل نديم.نه اينکه نميخواهيم.بلکه هنوز با اينکه فکر ميکنيم خيلي بزرگ شديم.باز هم از دل شکسته شدن ميترسيم.

(0) comments

کوروش کبیر و همسرش
میگن که این عکس کوروش کبیر هست.من نمیدانم چقدر این عکس می تواند صحت داشته یاشد.ولی به هر حال قشنگ هست.اون خانمی هم که بغل دستش هست.هم خوشگل هست.مخصوصا که موهای بلندی داره.قابل توجه خانمهایی که موهای خود را خیلی کوتاه می کنند.!!

(0) comments

تو محل ما یک محمد آقا نامی بود که ترک بود و تو همان محل بقالی داشت.اگر میخواستی بفهمی که ممد آقا داره چی میگه به فارسی.باید ۲ تا مترجم بغل دستت داشتی تا یک کم از حرفهاش رو می فهمیدی.و اگر قرار بود که با کسی صحبت جدی بکند.حتما یکی از بچه هاش رو با خودش میاورد.که بتونه منظورش را برسونه.البته برای خرید کردن از بقالی محمد آقا.بدون مترجم هم این امکان وجود داشت!یعنی کسانی که تو محل چند سالی زندگی کرده بودند.میتوانستند بروند و خرید بکنند! یک مدلی حرف میزد که اگر آشنا نبودی باهاش.نمی فهمیدی داره چی میگه!مثلا اگر ازش میپرسیدی:ممد آقا نوشابه خنک داری؟ یک نگاه کج و کوله بهت میکرد.و با لحن سوالی میگفت:چرا ندارم؟ که خوب از این جواب باید میفهمیدی که یعنی:بله.دارم. امشب بعد از چند سال من یاد محمد آقا افتادم.دلیلش هم گوش کردن به این مصاحبه بود:)
خیلی باحال هست.مخصوصا اولش که خبرنگار ازش میپرسه چرا بستن مغازه ها را در تبریز؟
یاد محمد آقا بخیر.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و دمی و بربتی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
توضیح:ممکن هست یکی از کلمات این شعر رو اشتباه نوشته باشم.اگر میدونستید به من بگید.لطفا.

(0) comments

چرندیات
این گربه زرد.داره به اون گربه سیاه میگه: تو بگو آره.بقیه اش با من.من یک عمره (نزدیک دوهفته) پای تو نشستم.اصلا میدونی چیه؟من به عشق تو به دنیا اومدم! تو این نداری و بی پولی. گفتی از رنگ مشکی خوشت نمیاد.رفتم دادم موهام رو بلوند کردن.آخه من دیگه چیکار بکنم که به تو ثابت بشه دوست دارم؟اگر تو بخوای حاضرم به عشق تو برم سبیلم رو هم بزنم.اصلا میخوای برات مرغ عشق همسایمون رو شکار کنم که به تو ثابت بشه من عاشقتم!! ببین من یک کم ورزش زیبایی اندام کار بکنم هیکلم میشه اندازه یک شیر!! ولی باید دلم به یک چیزی خوش باشه که برم دنبال ورزش و کار. آخه لامسب یک چیزی بگو..
گربه سیاهه که میبینه طرف گلوش بدجوری گیر کرده.با یک کم ناز و میو میو.میگه: ببین من باید راجبش فکر کنم.میخوام ادامه تحصیل بدم برسم به درجه یوز پلنگی..پیشرفت کنم.شاید هم اصلا نمونم اینجا.برم خارج.در ضمن تو یک کم ریزه میزه هستی.من با ببرها بیشتر حال میکنم.! هم خوشگلن.هم گنده!ولی خوب من باز راجب حرفهات فکر میکنم!ولی قول نمیدم!باشه؟
گربه زرده یک کم زیر زبونی هوف هوف و غرغر میکنه.و میگه یاشه.بعد از یک کم پا به پا شدن میگه:حالا میشه یک ماچت بکنم؟!
گربه سیاهه ته دلش از این حرف ضعف رفت.ولی برا اینکه خودش رو لوس بکنه.گفت: از این حرفها نزن.من خوشم نمیاد از این کارها.زشته.و تو خودش داشت میگفت.کاشکی به جای سوال کردن.انجام میدادی!نر هم انقدر بی اٌرزه نوبره...



عکس از:مسافر جزیره

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

راجب آن کسی که عکسش را در وبلاگ گذاشتم.و گفتم که دیروز به قتل رسید.مایلید بیشتر بدونید.خانم فرح کریمی نماینده مجلس هلند یک مصاحبه کرده که اگر مایل هستید گوش کنید.
توضیح: این خانم همانطور که قبلا درباره اش تو وبلاگ نوشتم.ایرانی هستند.و در حال حاضر نماینده پارلمان هلند می باشد.

(0) comments

همه چی تهش ماچ هست اینجا!!
کسی میدونه این خارجیها چرا آخر عزاداری از هم بوسه آرتیستی میگیرند!!؟
تو ایران من ندیده بودم که مثلا یک زن و شوهر.و یا یک دختر و پسر (آشنا با هم).آخر عزاداری و بعد از اینکه یک شکم سیر گریه کردند.یک بوسه جانانه از هم بگیرند.من ندیدم! شاید مزه خاصی بعد از گریه کردن تو لب و اوچه آدم میاد.که تحملش سخت هست !!
من مٌردم از بی تجربگی:)

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

زبان سرخ سر کچل ميدهد بر باد!
عکسي که مشاهده ميفرمائيد.آقاي فٌور تاوون اسمش هست«يا بود»
اين آقا تا ۶ ماه قبل کارش اين بود که تو يکي از دانشگاههای هلند درس به دانشجوها بده.بعد هوس کرد تو ۵۴ سالگي وارد سياست بشه.با شعار اسلام دين عقب مانده است.و هلند پر شده .و ديگر جايي برای خارجي وجود نداره.وارد صحنه مبارزه شد.اتفاقا کارش هم گرفت.يعني در عرض ۶ ماه«حدودا».شد يکي از بزرگترين احزاب هلند.و خودش ميگفت که حتما نخست وزير خواهد شد!! که احتمالا هم ميشد.! اما ديروز ساعت ۶ بعدالظهر بعد از يک مصاحبه راديويي تو شهري به اسم «هيل ورسٌم».يک هلندي با ۶ تا گلوله آقا را درازش کرد.هنوز هم آقای قاتل ميل ندارند که بگويند انگيزه کشتن چي بوده!!اگر اين قاتل خارجي بود.که الان من داشتم حبس ميکشيدم!! ما قرار بود بريم عليه اين آقا راي بديم.حالا مونديم به کي راي بديم!اينو که کشتن!



توضيح: من از اين يارو خوشم نمي آمد«طبيعتا».ولي از اينکه اينطوري قصه اش را تمام کرده اند هم راضي نيستم.!! هلندي ها هم که همه رنگ و رو بريده هستند.«از ترس و عصبانيت»

(0) comments

وقتی که من نمی فهمم!!
شاید وبلاگ خواندن هم نوعی شناختن آدمها است.شاید!!
شاید هم دقیقا تصویری است بر عکس از نویسنده وبلاگ.شاید!!
شاید بعضی ها رو از رو هیچی نشود شناخت.و حدس زد که با چه کسی طرف هستی .شاید!!
ولی هدف بعضی از وبلاگ نویسها را من نتوانستم بفهمم.!مینویسند که شناخته شوندشاید!!
یک چیز حتمی است.و آن این هست که اگر کسی به هدف آشنایی با مردم وبلاگ می نویسد.بهتر هست که هم بنویسد.و هم وبلاگ دیگران را بخواند.بعضیها لقمه را دور سرشان میچرخانند و در دهن میگذارند.به امید اینکه طعم لقمه عوض شده باشد.!! ولی بنده به عرضشان میرسانم که اینطور نخواهد شد.یعنی چی؟
یعنی اینکه من وبلاگ بنویسم . به ۵ تا از رفیقهایم هم بگویم که بنویسند.و بعد ار آن کارم فقط خواندن همان ۵ وبلاگ رفیقهایم باشد و طوری بنویسم که آنها خوششان بیاید.این وسط یک چیزی فراموش میشود.و آن این است که شما نویسنده وبلاگ دیگر دنبال چیز جدیدی نمیگردی.آدم جدیدی را هم نخواهی شناخت.بلکه وسیله ای پیدا کرده ای که با همان ۵ رفیق اینبار با وسیله ای دیگر در تماس باشی.!! که این چاره کار نیست! یعنی این هم( وبلاگ) بعد ار یک مدت کوتاه برای شما میشود همان گوشی تلفن.میشود همان ایمیل.میشود همان مسنجر که تا چند وقت قبل از طریق آن با همان دوستان قدیمی در تماس بودی!! عزیز من:مشکل شما برای آدم شناختن.برای دوست پیدا کردن.برای معروف شدن.با نوشتن برای چند تا رفیق . و لینک دادن به چندتا رفیق حل نمیشود.
اگر دلت از دور و اطرافت گرفته.برای خودت و برای همه و از همه بنویس.
با اینکه من اینجا ۲ تا لینک بگذارم بغل وبلاگم.و هی ازوبلاگ اونها بنویسم.و اونها هم از من. این وسط فقط خودت را دو دره کرده ای!! هنرمند نیستی.نویسنده نیستی.مردم را نمیشناسی.و مردم هم تو را نخواهند شناخت(آخری برای اونها که دلشون میخواهد هست).درست میگم؟
توضیح: من متاسفانه این نوع برخورد را تو آدمهایی که دستی در نوشتن و یا سایتی در اینترنت دارند بیشتر دیده ام!! این آقایان و یا خانمها.یا اینجا رو هم به چشم نون دونی میبینند.!و یا اینکه ما تا حالا فکر میکردیم خیلی میفهمن!! در صورتی که الان هنگامی که دنیا به صورتی شده که امکان تماسها بیشتر شده.اینها نشان میدهند که اون چیزی هم که ما فکر میکردیم.نیستند. شاید!!

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

یک قانون تو وبلاگ نویسی هست که میگه:اگر خودت حرفی برا زدن نداری.یک لینک بده به یک مطلبی که به نظرت جالب آمده.
من هم گوش میکنم.وبلاگ باکره یک نوشته ای داره که فکر میکنم اسمش یک بار نشد باشه.بخونید که بیشتر گفته هاش درست ومنطقی هست.
توضیح: نوشته روز چهارم می منظوزم هست.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

همش فارسي هست و به قول اونها که تو ايران هستند«ايرونی»
امروز عصري بعد ار اينکه چند تا «نسکافه» ميل کردم.
«ويندوز» رو روی «کامپيوتر» نصب کردم
بعد از اینکه «آن لاین» شدم.
اولش «ايميل» هام رو « چک » کردم.
اون «فايلها» که لازم داشتم «دانلود» کردم.
عکسها رو توی «وبلاگم» «آپ گريد» کردم.
اسم يکي از «وبلاگ» نويسها رو تو «ليست» اضافه کردم.
رنگ«بک گراند» رو هم عوض کردم.
يک «کانتور» هم برا خنده تو «وبلاگ»م نصب کردم.
«اسپيکر» های «پي سي» رو باز کردم.
تازه اونموقع يادم اومد که «مايکروفون» را وصل نکردم.
« مسنجر»م را باز کردم.اسم و «پسوردم» را وارد کردم.
بعد کلی با رفيقهام «چت» کردم.
البته ميدونيد که با «ماووس» رو دکمه «تالک» « کليک» کردم.
چند بار «دیس کانکت» شدم.ولی زود وصل میشدم.
هر چند که «کيبورد» خوبي دارم.ولي انگشتام باد کرد از يس که «تايپ» کردم.
حالا دیگه نمیگم چند با « هنگ» کردم! ولی از رو نرفتم بازم «ترآی» کردم.
آخر شب چند تا «سايت» خبري رو نگاه کردم.
چند تا عکس جديد گرفته بودم از خودم با «وب کم». که برا مامانم و (دوستم!!) «ميل» کردم.
ديگه داشتم از حال ميرفتم وقتی اين نوشته ها را «پابليش» کردم.
نتيجه و توضيح: کي بود ميگفت فارسی شکر هست.و انگليسی «بول شت»؟

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]