سهراب مَنش

۱۳۸۲ تیر ۷, شنبه

وضع هوا
هوای اروپا در این چند هفته اخیر حسابی به هم ریخته است. روزها هوا به شدت گرم میشه و شبها سرد همراه با باد! دقیقا مثل هوای کویر شده است. گرما در بعضی روزها از چهل درجه هم بالا میزند. برای مردم اروپا که گرمترین روزهای تابستان هوا به بیست و پنج درجه بالای صفر میرسید اینهمه گرما مساوی هست با گرما زدگی و مریضی. دیشب تلویزیون میگفت در این چند وقت اخیر تماس با اورژانس بیمارستانها و فرستادن آمبولانس چهل درصد افزایش داشته است! خلاصه اگر وضعیت هوا برای چند سالی همینطور بماند، احتمالا خرید و فروش شتر کار سکه ای خواهد شد!
داستانهای عاشقانه کهن
قسمت سوم و قسمت چهارم
هر کسی که گوش نمی کند از کیسه خودش میرود.ما که غرق لذت هستیم.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۶, جمعه

معرفی سایت سهراب سپهری. گذاشتن داستانهای عاشقانه، بنگاه شادمانی و همسر یابی!
اول از همه اینکه اگر به سهراب سپهری علاقمند هستید، به سایت رسمی ایشان سر بزنید. روی عکس زیر که کلیک بکنید وارد آن سایت می شوید.




موضوع دیگر اینکه از امروز تا حدود یک ماه من هر روز دوقسمت از داستانهای کهن فارسی را اینجا خواهم گذاشت برای دوستانی که مثل من علاقمند هستند. اگر تا حالا گوش ندادید، سفارش میکنم که حتما به این داستانهای زیبا گوش کنیدمدت پخش هر قسمت از این داستانها بین سیزده تا هفده دقیقه است. همینطور که دارید وبلاگها را میخوانید، بگذارید این داستان هم براتون پخش بشود. قول میدهم در آخر این داستانها اگر هیچ چیزی یاد نگرفته باشید حداقل چند مدل عشوه گری را یاد گرفته اید! مخصوصا خانمها. پس حتما گوش کنید. با داستان خسرو و شیرین شروع میکنم و بعد از آن لیلی و مجنون و در آخر ویس و رامین. البته من پارسال نیز داستان لیلی و مجنون و ویس و رامین را که از رادیو آزادی پخش میشد اینجا گذاشتم. دیگه برای گوش کردنش التماس نمیکنم! باور کنید گوش دادن به اینها بسیار لذت بخش تر از گوش دادن به بعضی از این موزیکهای جدید و بند تُنبانی هست.
داستان خسرو و شیرین قسمت اول و قسمت دوم.

بنگاه شادمانی!
بله درست متوجه شدید! دنبال یک عروس خانم میگردم برای این دوستم که در اینجا زندگی میکند. چند روز قبل در رابطه با این وبلاگ باهاش صحبت میکردم و بهش گفتم که اینجا مینویسم و حدود پنجاه نفری هم در روز لطف میکنند و به این وبلاگ سر میزنند. از من خواست که اینجا بنویسم به دنبال همسر میگردد و برای ازدواج کردن بسیار جدی است. یک مقدار از مشخصاتش را اینجا مینویسم جهت اطلاع و اگر کسی را سراغ داشتید لطفا به من خبر بدهید.
این دوست من متولد 1348 است و سی و سه سال سن دارد. حدود ده سال است که اینجا زندگی میکند و شغلش نجاری میباشد.البته نه آن مدل نجاری که در ایران متداول است.در یک کارخانه بزرگ کار میکند و کار این کارخانه تولید محصولات از چوب به صورت انبوه میباشد. مدرک تحصیلی دیپلم دارد، قدش حدود یک متر و هفتاد است و از نظر قیافه نیز مثل بیشتر آدمها یک صورت معمولی دارد. سالی یکبار به ایران میاید و قرار است که ژانویه نیز برای یک ماه به ایران بیاید و اگر کسی را پیدا کند مقدمات ازدواجش را فراهم کند. دنبال یک دختر خانم ایرانی میگردد که از نظر سن و سال بین بیست و چهار تا بیست و هشت ساله باشد. مدرک تحصیلی برایش مهم نیست و برایش فرق نمیکند که همسرش در آینده بخواهد خانه دار باشد و یا مشغول به کار بشود. دوست دارد که همسرش بچه تهران باشد. چون فکر میکند که از نظر اخلاقی بیشتر با بچه های تهران آشنا است! دنبال همسر لاغر نمیگردد و همینطور نمیخواهد که همسرش چاق باشد! از نظر برگزاری مراسم ازدواج نیز کاملا طبق سنتهای ایران ازدواج خواهد کرد.منظورم خواستگاری، و گرفتن مراسم عروسی در ایران و سپس به همراه همسرش به اینجا بیاید، آدم کم توقعی هست و به دنبال یک همسر مهربان و بساز میگردد. قرار هست یکی دو تا از عکسهایش را برای اسکن کردن اینجا بیاورد تا اگر کسی خواست آن را برایش بفرستیم.البته خانمهایی که تمایل دارند باید یکی دو تا عکس از خودشون با ایمیل بفرستند، در امانت داری این عکسها هم خیالتان کاملا راحت باشد. اگر خودتان این شرایط را دارید و یا کسی را میشناسید که چنین شرایطی را دارد، لطفا مشخصات را همراه با یک عکس به آدرس ایمیل من بفرستید. فقط یک توضیح را حتما باید بنویسم.من مسئول بهشت و جهنم رفتن کسی نیستم و نخواهم بود.اگر کسی پا پیش بگذارد خودش باید تحقیقات بکند و از این حرفها. مادر و دو برادرش در تهران ( جنت آباد) زندگی میکنند و بنابراین دم دست هستند و اگر موضوع جدی شد میتوانید راجب خودش و خانواده اش در تهران تحقیق بکنید. نبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود؟؟
پی نوشت: مامان نیلو برای شوخی یک چیزی تو نظرخواهی نوشته بودن که من را یاد یکی دیگر از شرایط این دوستم انداخت و آن اینکه: این عروس خانم ما نباید از یک خانواده پولدار باشد! و بهترین وضعیت مالی داشتن یک وضعیت متوسط مالی از نظر خانوادگی است. این دوست من خودش نیز از یک خانواده متوسط میباشد.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۵, پنجشنبه

این نوشته قبلی را من دیشب وقتی داشتم به این داستانها گوش میکردم نوشتم! راستش موقعی که داشتم این داستانها را گوش میکردم یک شیشه ویسکی هم این بغل بود و من یواش یواش ازش مینوشیدم. آخر شب که رفتم بخوابم دیدم شیشه مشروب خالی هست! ولی فکر نمیکردم که مست باشم. امروز عصر که آمدم خانه، خودم یکبار دیگر نوشته های دیشب را میخوانم و همانطور که شما هم دیدد خیلی پرت و پلا هست!( یک جاش نوشتم: گوش کردن به این داستانها برای من مثل هم آغوشی با ماه رویی است! نپره تو گلوت داداش!!)
ظاهرا دیشب واقعا مست بودم! به هرحال بهش دست نمیزنم و همینطور با غلط و اشتباه خواهد ماند. ولی لینکها را درست گذاشتم. (نه بابا!؟)
به هرحال به باسوادی خود بی سوادی و مستی ما را ببخشید.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پشت دریاها شهریست شعری از سهراب سپهری با صدای ایرج گرگین.


(0) comments

هر بار که به آرشیو رادیو آزادی میروم، بی اختیار به سوی داستانهای عاشقانه کهن میروم و ساعتها به این داستانها گوش میکنم و هر بار به خودم میگویم که فقط یک قسمت از این داستانها را که حدود پانزده هست گوش خواهم کرد و بعد به سراغ کارهایم میروم.ولی خر بار خودم در ته دل میدانم که نمیتوان خودم را منترل کنم و حتما دوساعتی را به گوش کردن این داستانهای زیبا میگذارنم و اگر وقت فرصت میداد شاید تا صبح مینشستم و به این داستانها که تاکنون ده ها بار به آنها گوش کردم برای بار دیگر گوش میدادم.راستش اگر بخواهم کمی واضحتر توضیح بدهم.گوش کردن این داستانها برای من مثل این میماند که به ماه رویی هم آغوش شده ای! و مهمتر از هم آغوشی عشقی است که نه تنها تو را از اینکار پشیمان نمیکند.بلکه من را بیشتر تشنه میکند تا بیشتر و بیشتر گوش بکنم و لذت ببرم.یکی از مهمترین و جالبترین موضوع در این داستانهای کهن فارسی این است که همیشه ابراز عشق برعکس قرهنگ ما از طرف زن ابراز میشود و آنقدر دلبری دارند که پادشاهی را به برده ای تبدیل میکند!
و این چیزی است که به نظر من باید زنان امروز آن را یاد بگیرند و بدانند که چگونه میشود یک زن به مردی ابراز عشق میکند و نه تنها اسمش بد نام نمیشود، بلکه با اینکار بزرگترین مردان داستان را به التماس وا میدارند!
اگر دوست داشتید که بدانید چه میگویم به این دو قسمت از یکی از این داستانها به نام افسانه گنبدها از هفت پیکر نظامی گوش کنید. قسمت دوازدهم این داستان، و همینطور قسمت آخر این داستان که یکی از شیرین ترین قسمتهای این داستان است گوش کنید.امیدوارم که شما هم به اندازه من از این داستانها لذت ببرید.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۴, چهارشنبه

پیشنهاد بدهید
آقایان و خانمهای حبس کشیده و حرفه ای لطفا راهنمایی کنند لپه را باید چکار کرد که وا نره؟ اینجا که من هستم فاصله زیادی تا تبریز داره و نمیشه همیشه از لپه های تبریز برای خورشت درست کردن استفاده کرد!
چکار باید کرد که این لامصب وا نره؟
لطفا پیشنهادات را تو نظر خواهی بنویسید. جدم در هر دو دنیا بهتون قیمه امام حسینی بده.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۳, سه‌شنبه

پرسین بلاگ
از همان روز اول که سایت پرسین بلاگ تو ایران راه اندازی شد، حرف و حدیث در موردش زیاد گفته شد.اینکه یک سایت در ایرانی که اصلا بازدهی مالی یک سایت تقریبا صفر هست بیاید و سخاوتمندانه ! فضای مجانی در اختیار مشترکین خود بگذارد میتواند تنها دلیلی باشد که این سایت یک سایت دولتی است، و یکی از طرحهای جدید وزارت اطلاعات جهت در کنترل نگه داشتن این دنیای مجازی است! تجربه های ممنوع کردن ویدئو و ماهواره به دولتی ها یاد داد که مخالفت کردن و بگیر و ببند کاری از پیش نمیبرد و بهتر است برای کنترل آن طرح جدیدی داد! برای من ادعاهای گردانندگان سایت که خود را جوانانی میدانند که فقط از روی علاقه به اینکار روی آورده اند، در حالی که به قول خودشان به نان شب خود محتاج بودند و هستند کافی بود که با خیال راحت باور کنم حرفهایی که توسط گردانندگان سایت زده میشود مشتی دروغ بیش نیست! از یکطرفی از نداشتن در آمد می نالیدند و از طرف دیگر فضای خود را در اینترنت گسترش میدادند!
آن مسخره بازی در مورد انتخاب بهترین وبلاگها و حضور دولتی ها در یکی از سالنهای وزارت مخابرات نیز دلیل دیگری بر این مدعا هست.حرفهای مسخره حسین درخشان در تائید این سایت نیز به دو صورت قابل تامل است.اول نادانی او و دوم همراهی او با این تشکیلات که به نظر من فرضیه دوم بسیار موجه تر است! به هرحال در این روزها که مردم داخل و خارج تشنه اطلاعات درون ایران هستند، وبلاگها میتوانست بهترین راه خبر رسانی از داخل به خارج به صورت بسیار گسترده باشد که جلوی آن را فعلا به اسم ارتقا سایت گرفته اند.تمامی کانالهای ماهواره ای را با فرستادن پارازیت سد کرده اند، سایتهای خبر رسانی را فیلتر کردند و این کار نیز آخرین مرحله بستن خبر رسانی بود که انجام دادند.بهتر است کسانی که واقعا قصد دارند اخبار داخل کشور را به اطلاع بقیه برسانند، سریعا از این سایت نقل مکان کرده و به همین سایت بلاگر که در این دو سال نشان داد دائما میشود روی آن حساب کرد بیایند.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۲, دوشنبه

یک گزارش کوتاه از دیروز
یک شنبه طبق معمول خروس خون از خواب بیدار شدم، ساعت یک چیزی از یازده رد شده بود.
به زور پس گردنی یک تیکه نون فرو کردم تو گلوم تا بتوانم سیگار بکشم.
بعد از تر و تمیز کردن خانه و شستن رختها و ظرف های یک هفته گذشته، نشستم یک کم به اینترنت ور رفتم. تصمیم گرفته بودم غذا هم درست کنم که نشد،یک چیز حاضری خوردم(چیز یعنی پیتزا) بعد تلویزیون نگاه کردم.ولی برنامه با حالی نداشت.رفتم سایت irMTV دو تا فیلم ایرانی بعد از انقلاب دیدم.گلاب به روتون یکی از یکی مزخرف تر! اولی اسمش " شب یلدا" و دومی " همسر دلخواه من" بود.وجدانا من نمیدونم مردم چطوری تو سینما این فیلمها را تحمل میکنند؟ سوژه های واسمه ای، دیالوگهای واسمه ای تر، کل فضای فیلمها هم تو یک خانه هست و یک خیابان هشت متری! اکشن ترین قسمت فیلم آنجا بود که یارو زد یک شیشه ده در ده سانتیمتری خانه اش را شکست! حتما کارگردان میخواسته با این صحنه نفس تو سینه بیننده حبس بشه! مال من که نشد! اگر شما دیدید و شد به من هم بگید.
آخر شب هم برای اینکه راحت بخوابم دو تا پیک ویسکی خوردم.یواش یواش داره وضع طوری میشه که بدون خوردن مشروب خوابم نمیبره. خوب نبره! مگه بد هست آدم شبهای زندگی را با مستی به صبح برساند؟ بقیه اش دیگه خوابم برد و آخرش اینکه شب را چطور گذراندم را ندیدم!
یک توضیح: این دیوسهای جمهوری اسلامی چند روز قبل به منزل یکی از بستگان من مراجعه کردند و پرسیدند که منزل من آنجا هست یا نه؟ بستگان من هم گفتن که یک همچین کسی آنجا زندگی نمیکند و تا آمدن پائین دم درب منزل. یک موتور سوار سریع از درب خانه دور شده! اینجوری براتون توضیح بدم: فکر کنید یکی به منزل دایی شما مراجعه بکند و سراغ بچه خواهرش که شما باشید را با گفتن اسم و اسم خانوادگی از آنها بگیرید! تو این مدتی که من اینجا بودم آن بنده خداها از منزل قبلیشان که من بلد بودم رفته اند و منزل جدیدشون را من اصلا بلد نیستم و در ضمن زیاد ارتباطی هم با اینها ندارم! اینکه کی بوده و چی میخواسته را خدا میداند! خودم بعید میدانم که قضیه مربوط به وبلاگنویسی باشد، و احتمالا از جاهای دیگه آب میخورد.به هر حال اگر تو ایران هستید و وبلاگ مینویسید و حرفهایی میزنید که مورد پسند" آخوندهای پا انداز" نیست.یک کمی با احتیاط بیشتر بنویسید.اگر بلایی هم سر من و خانواده ام آمد.بدانید که هیچکس مقصر نیست به غیر از رژیم جمهوری اسلامی ایران.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۱, یکشنبه

هر چقدر که من بگویم، بالاخره یک روز اسیر یکی از این چشم و ابروهای مشکی خواهم شد!
به هرحال تو خوشگلی دخترهای ایران که هیچ حرفی نیست. این چشم و ابروهای مشکی، چشم را نوازش میدهد!(ماشاالله)

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]