یک گزارش کوتاه از دیروز
یک شنبه طبق معمول خروس خون از خواب بیدار شدم، ساعت یک چیزی از یازده رد شده بود.
به زور پس گردنی یک تیکه نون فرو کردم تو گلوم تا بتوانم سیگار بکشم.
بعد از تر و تمیز کردن خانه و شستن رختها و ظرف های یک هفته گذشته، نشستم یک کم به اینترنت ور رفتم. تصمیم گرفته بودم غذا هم درست کنم که نشد،یک چیز حاضری خوردم(چیز یعنی پیتزا) بعد تلویزیون نگاه کردم.ولی برنامه با حالی نداشت.رفتم سایت irMTV دو تا فیلم ایرانی بعد از انقلاب دیدم.گلاب به روتون یکی از یکی مزخرف تر! اولی اسمش " شب یلدا" و دومی " همسر دلخواه من" بود.وجدانا من نمیدونم مردم چطوری تو سینما این فیلمها را تحمل میکنند؟ سوژه های واسمه ای، دیالوگهای واسمه ای تر، کل فضای فیلمها هم تو یک خانه هست و یک خیابان هشت متری! اکشن ترین قسمت فیلم آنجا بود که یارو زد یک شیشه ده در ده سانتیمتری خانه اش را شکست! حتما کارگردان میخواسته با این صحنه نفس تو سینه بیننده حبس بشه! مال من که نشد! اگر شما دیدید و شد به من هم بگید.
آخر شب هم برای اینکه راحت بخوابم دو تا پیک ویسکی خوردم.یواش یواش داره وضع طوری میشه که بدون خوردن مشروب خوابم نمیبره. خوب نبره! مگه بد هست آدم شبهای زندگی را با مستی به صبح برساند؟ بقیه اش دیگه خوابم برد و آخرش اینکه شب را چطور گذراندم را ندیدم!
یک توضیح: این دیوسهای جمهوری اسلامی چند روز قبل به منزل یکی از بستگان من مراجعه کردند و پرسیدند که منزل من آنجا هست یا نه؟ بستگان من هم گفتن که یک همچین کسی آنجا زندگی نمیکند و تا آمدن پائین دم درب منزل. یک موتور سوار سریع از درب خانه دور شده! اینجوری براتون توضیح بدم: فکر کنید یکی به منزل دایی شما مراجعه بکند و سراغ بچه خواهرش که شما باشید را با گفتن اسم و اسم خانوادگی از آنها بگیرید! تو این مدتی که من اینجا بودم آن بنده خداها از منزل قبلیشان که من بلد بودم رفته اند و منزل جدیدشون را من اصلا بلد نیستم و در ضمن زیاد ارتباطی هم با اینها ندارم! اینکه کی بوده و چی میخواسته را خدا میداند! خودم بعید میدانم که قضیه مربوط به وبلاگنویسی باشد، و احتمالا از جاهای دیگه آب میخورد.به هر حال اگر تو ایران هستید و وبلاگ مینویسید و حرفهایی میزنید که مورد پسند" آخوندهای پا انداز" نیست.یک کمی با احتیاط بیشتر بنویسید.اگر بلایی هم سر من و خانواده ام آمد.بدانید که هیچکس مقصر نیست به غیر از رژیم جمهوری اسلامی ایران.