هر بار که به آرشیو رادیو آزادی میروم، بی اختیار به سوی داستانهای عاشقانه کهن میروم و ساعتها به این داستانها گوش میکنم و هر بار به خودم میگویم که فقط یک قسمت از این داستانها را که حدود پانزده هست گوش خواهم کرد و بعد به سراغ کارهایم میروم.ولی خر بار خودم در ته دل میدانم که نمیتوان خودم را منترل کنم و حتما دوساعتی را به گوش کردن این داستانهای زیبا میگذارنم و اگر وقت فرصت میداد شاید تا صبح مینشستم و به این داستانها که تاکنون ده ها بار به آنها گوش کردم برای بار دیگر گوش میدادم.راستش اگر بخواهم کمی واضحتر توضیح بدهم.گوش کردن این داستانها برای من مثل این میماند که به ماه رویی هم آغوش شده ای! و مهمتر از هم آغوشی عشقی است که نه تنها تو را از اینکار پشیمان نمیکند.بلکه من را بیشتر تشنه میکند تا بیشتر و بیشتر گوش بکنم و لذت ببرم.یکی از مهمترین و جالبترین موضوع در این داستانهای کهن فارسی این است که همیشه ابراز عشق برعکس قرهنگ ما از طرف زن ابراز میشود و آنقدر دلبری دارند که پادشاهی را به برده ای تبدیل میکند!
و این چیزی است که به نظر من باید زنان امروز آن را یاد بگیرند و بدانند که چگونه میشود یک زن به مردی ابراز عشق میکند و نه تنها اسمش بد نام نمیشود، بلکه با اینکار بزرگترین مردان داستان را به التماس وا میدارند!
اگر دوست داشتید که بدانید چه میگویم به این دو قسمت از یکی از این داستانها به نام افسانه گنبدها از هفت پیکر نظامی گوش کنید. قسمت دوازدهم این داستان، و همینطور قسمت آخر این داستان که یکی از شیرین ترین قسمتهای این داستان است گوش کنید.امیدوارم که شما هم به اندازه من از این داستانها لذت ببرید.