سهراب مَنش

۱۳۸۲ تیر ۵, پنجشنبه

این نوشته قبلی را من دیشب وقتی داشتم به این داستانها گوش میکردم نوشتم! راستش موقعی که داشتم این داستانها را گوش میکردم یک شیشه ویسکی هم این بغل بود و من یواش یواش ازش مینوشیدم. آخر شب که رفتم بخوابم دیدم شیشه مشروب خالی هست! ولی فکر نمیکردم که مست باشم. امروز عصر که آمدم خانه، خودم یکبار دیگر نوشته های دیشب را میخوانم و همانطور که شما هم دیدد خیلی پرت و پلا هست!( یک جاش نوشتم: گوش کردن به این داستانها برای من مثل هم آغوشی با ماه رویی است! نپره تو گلوت داداش!!)
ظاهرا دیشب واقعا مست بودم! به هرحال بهش دست نمیزنم و همینطور با غلط و اشتباه خواهد ماند. ولی لینکها را درست گذاشتم. (نه بابا!؟)
به هرحال به باسوادی خود بی سوادی و مستی ما را ببخشید.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پشت دریاها شهریست شعری از سهراب سپهری با صدای ایرج گرگین.


من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]