این نوشته قبلی را من دیشب وقتی داشتم به این داستانها گوش میکردم نوشتم! راستش موقعی که داشتم این داستانها را گوش میکردم یک شیشه ویسکی هم این بغل بود و من یواش یواش ازش مینوشیدم. آخر شب که رفتم بخوابم دیدم شیشه مشروب خالی هست! ولی فکر نمیکردم که مست باشم. امروز عصر که آمدم خانه، خودم یکبار دیگر نوشته های دیشب را میخوانم و همانطور که شما هم دیدد خیلی پرت و پلا هست!( یک جاش نوشتم: گوش کردن به این داستانها برای من مثل هم آغوشی با ماه رویی است! نپره تو گلوت داداش!!)
ظاهرا دیشب واقعا مست بودم! به هرحال بهش دست نمیزنم و همینطور با غلط و اشتباه خواهد ماند. ولی لینکها را درست گذاشتم. (نه بابا!؟)
به هرحال به باسوادی خود بی سوادی و مستی ما را ببخشید.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پشت دریاها شهریست شعری از سهراب سپهری با صدای ایرج گرگین.