سهراب مَنش

۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۳, شنبه

دنباله داستان دیروز(اون خانمه نه! یکی قبل تر)
آقا رضا این خانم های خوشگل برای آدم حواس نمیگذارند والله! دنباله داستان جنایی و پلیسی محل کار من به اینجا رسید که یک بار از زیر دست من هم رد شد! و با یک چشم بستن کوچک 2700 یورو هاپولی شد.نه میتوانم ثابت بکنم و نه اگر ثابت کنم کار مهمی انجام دادم،فقط به صورت زیر زبانی به رئیس کوچک رساندم که اگر بخواهد بعدی هم داشته باشد، من انجام نخواهم داد.
این بابا هم با غُرغُر زیاد فعلا یک پا گذاشت عقب.ولی واقعیت این است که انجام کاری از طرف من:همان حکایت اره در باسن گیر کردن است! چه بخواهم بکشم بیرون،و چه تا ته فرو کنم،دردش یکی است! از یک طرف اگر حرفی بزنی تو محیط کار منفعل میشوی،و زیادی هم صحبت کنی،با یک بهانه شیک اخراج میشوی! و خوب از طرف دیگر اگر حرفی نزنی به اسم تو دزدی خواهد شد.
کار از دست دادن زیاد سخت نیست اینجا(البته وضع کار الان اصلا خوب نیست) ولی اخراج شدن به معنی این است که بیخیال این شغل که الان دارم بشوم،و یک کار دیگر انتخاب کنم،چون با یک سابقه اخراج،جای دیگر به راحتی کاری پیدا نخواهد شد.
من هم در باطن قید این کار را زدم و اگر دفعه دیگری وجود داشته باشد، حتما من انجام نخواهم داد،ولی قبل از اینکه بخواهند حکم اخراج بدهند خودم بیرون خواهم آمد.
یک توضیح را اضافه کنم در آخر و آن اینکه وقتی میگویم 2700 یورو پرید،به این معنی نیست که چیزی تو جیب من و امثال من برود، پول بین همان چند تا کله گنده تقسیم میشود.(من خارج از هلند شماره حساب بانکی ندارم که پولی به آن واریز شود و کسی متوجه نشود!)

(0) comments
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۲, جمعه

والله دروغ چرا؟! بعضی از زنهای ایرانی مثل قالی کرمان می مانند! یک مقدار که از نظر سنی جا افتاده تر از جوانی میشوند، تازه معلوم میشود که خدا چه آفریده است! اگر از روی این تصویر کوچک نمیتوانید موضوع را بگیرید، روی همین عکس کوچک کلیک کنید تا اگر آقا هستید به، به به و چه چه بیفتید و اگر خانم هستید،به فکر عوض کردن مدل مو،مدل لباس، و نوع آرایش بیفتید!

به یک قالی کرمونی با این طرح و نقشه به شدت نیازمندیم

(0) comments
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

محل کار من در این کشور یک شرکت خصوصی است مثل خیلی از شرکتهای خصوصی با اداره جات دولتی نیز قرارداد دارد و برای آنها نیز خدماتی انجام میدهد!(خب به ما چه؟!)
از خیلی وقت پیش اینها با شهرداری شهر که در همه کشورهای اروپایی یکی از پولدارترین مکانهای دولتی است، قراردادی دارند و کارهایی برای آنها انجام میدهند،اینجا هم مثل خیلی از کشورهای دنیا سیستم کاری اش پر است از دزدیهای با کلاس و بدون حساب و کتاب! دزدیهایی که زیر چتر بعضی از کله گنده های یک شرکت و طرف مقابل انجام میشود و هیچوقت نمیشود آنرا به اثبات رساند،زیرا مدرکی وجود ندارد و در ضمن به قول قدیمی ها یک دست صدا ندارد.
هدف از این نوشتن این زمینه ها این است که بگویم،از همان اوایل کار میشد به راحتی دید که در میان این قرارداد دزدی های نسبتا بزرگی از دولت انجام میشود و پولهای نسبتا چربی در این وسط دزدیده میشود!(منظورم از نسبتا چرب این است که مبلغ ها در هر بار دزدی چند هزار یورویی است و نه چند صد هزار یورویی!)
فهمیدن این موضوع برای هرکسی که آنجا کار میکرد بسیار ساده بود و هست،و طبق معمول کسی اعتراضی نداشت! اما در این چند هفته اخیر یک قسمت از این دزدیها مربوط شده با بخشی از شرکت که من در آنجا کار میکنم! و رئیس بخش و طبعا رئیس شرکت توقع دارند که بنده بدون زدن حرفی کاری را که میخواهند را انجام بدهم،و با یک لبخند احمقانه موضوع را ندید بگیرم!و این دقیقا کاری است که من نمیتوانم ندید بگیرم و انجام بدهم،چند روز قبل به اطاق رئیس بخش احضار شدم،و به خاطر همین موضوع و به اسم کم کاری! اخطار گرفته ام! و غیر مستقیم تهدید شدم که در صورت عدم همکاری اخراج میشوم! در جواب رئیسم گفتم: من اگر قرار بود سرم را مثل بُز پائین بیندازم و هر اتفاقی که در اطرافم می افتد را ندیده بگیرم،یقینا در مملکت خودم زندگی بسیار بهتری داشتم و از اطلاق رئیس خارج شدم.
به علت طولانی بودن موضوع بقیه اش را فردا مینویسم.

(0) comments
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

سه روز پیش به یکی از خانمهای وبلاگ نویس ایمیل دادم و به ایشان گفتم که شاید وبلاگ نوشتن هیچ نفعی برای شما نداشته است،ولی نمیتوانید منکر بشوید که اکنون بعد از گذشت یک سال و خورده ای طرز فکرت و نوشته هایت امروز واقعا به سن و سال شما می آید و این بزرگترین استفاده برای شما از وبلاگ نویسی بوده است! این خانم از چند ماه قبل وبلاگ اصلی خودش را که حدود 100 تا 150 نفر در روز آنرا میخواند بست،و امروز در وبلاگی مینویسد که بین 5 تا 10 نفر آن را میخوانند.این نوشته که در اینجا گذاشتم،جواب ایمیل من است که در وبلاگ خودشان نوشته اند،و چون نمیخواهند کسی بداند ایشان کجا مینویسد به آن لینک نمیدهم! امیدوارم یک روزی همه ما بتوانیم با خود همینطور تسویه حساب بکنیم که این خانم کرد.
به بهانه يک نامه از يک دوست
درست است .. من با وبلاگ بزرگ شدم . با نوشتن . خودم را پيدا کردم . جايگاهم را بين آدمها ديدم . از دنيای خيالی ام بيرون آمدم و پا به درون واقعيت گذاشتم شايد بر خلاف خيلی ها که وارد دنيای خيالی شدند. با بازخوانی خودم فهميدم که بايد بزرگ شوم . تصورات غير حقيقی ام در مورد انسانها ، اصلاح شد. آن اوايل فکر می کردم خيلی کم دارم . اما به مرور ديدم خيلی ها از من کمتر دارند. ياد گرفتم که با حرفهای بقيه نمی شود زندگی کرد . همان طور که با حرفهای خودم نمی شد زندگی کنم. حتی فکر ، چيز مهمی نيست . آنچه مهم است رفتار است . بقيه اش به تمامی شعار می شود. شعار زياد می دادم . شعارهايم را می نوشتم و بعد که بازخوانی می کردم می ديدم چقدر با اعمالم فرق دارد . ياد گرفتم لااقل حرفهايم را با رفتارم يکی کنم. چيزهای زياد ديگری هم بود که فهميدم . اينکه اينجا يا توی خيابان ، تعداد کسانی که بشود به راستی بهشان نزديک شد در حد انگشتان يک دستند. اوايل عاشق آدمهای اينجا می شدم از روی نوشته شان . همان طور که در زندگی روزمره ، حرف زدن افراد می توانست مرا بهت زده کند . اما حالا نوشته ها برايم در حد يک نوشتار می ماند. زياد بها نمی دهم. فهميده ام که همه جا و همه وقت می توان عقايدی داشت و به آنها عمل نکرد . می شود با ابراز عقيده همه را فريب داد . دوست دارم يک وقتی اين را بنويسم. يک جاي که همه تازه واردها بخوانند. که من از ميان اين همه آدمی که نوشته هايشان را خواندم در طی اين يک سال و نيم ، به اين نتيجه رسيدم که اينجا هم به طريقی ، اکثريت در حال عوام فريبی اند. نبايد اعتماد کرد. نه به من و نه به هيچ کس ديگر . بايد خوب ديد . با يک عينک دقيق و شايد بهتر ديدن ، چه در مورد خودم و چه درباره سايرين، بزرگترين فايده نوشتن بر روی نت بود و حالا زمانی فرا رسيده است که با وبلاگ حال نمی کنم . انگار بچه ای بودم که بزرگ شده و فهميده است ، اسباب بازی دوست داشتنی اش تنها يک اسباب بازی است
اگر می نويسم تنها يک عادت است . مدتی ست به حرف آزاده فکر می کنم که گفت اگر برای کسی ديده شدن مهم نباشد در دفتر خاطراتش می نويسد. درست است. شايد هنوز که می نويسم برای اين باشد که هنوز دوست دارم ديده شوم حتی اگر در يک جمع هفت هشت نفره باشد. و جالب است که همان آدم واقعی که در ته وجودم هست شده ام . من هيچ وقت از جای شلوغ خوشم نمی آمد. برای اينکه احساس نا امنی می کردم. دوست دارم امنيت خودم را در اين خانه هم حفظ کنم

(0) comments
۱۳۸۲ اردیبهشت ۸, دوشنبه

عراقی های فارسی زبان
امروز به چند تا از اين وبلاگهای زنجيره ای سر زدم﴿خودشان كنار وبلاگشان نوشته اند زنجيره ای!﴾ و قسمتی از خزعبلاتی كه نوشته اند را خواندم،يك مشت عرب مفت خور كه سالها از كيسه مردم ايران خورده اند و الان به كشورهای غربی آمده اند و سنگ جمهوری اسلامی را به سينه ميزنند!آقايون ناراحت هستند از اينكه چرا در كشور عراق اجازه نميدهند حكومت اسلامی به سبك ايران درست بشود!
و طبق معمول همه آدمهای بی چشم و رو، و نمك خور و نمكدان شكن،رفتن لای لحاف گرم خوابيده اند و مرگ خوب را برای همسايه ميخواهند! مثل همه آدمهای بی شعور و حرف مفت زن،به روی خودشان نمی آورند كه اگر به حكومت اسلامی علاقه دارند،چرا بيضه های ولايت فقيه را در ايران ول كرده اند و به كشورهای كفار و اشغالگر و ضد دموكرات﴿!﴾ آمده اند؟
اين عراقيها كه به زبان فارسی نيز صحبت ميكنند،همانهايی هستند كه در تظاهرات بر ضد جنگ آمريكا در تهران شركت كردند،(هر چند كه تعدادشان به تعداد خايه های پسرهای پكی از كوچه های بن بست تهران هم نرسید!) اينها همان هايی هستند كه در تهران به سفارت انگليس كوكتل مولوتوف پرتاپ ميكنند تا بلكه بتوانند آتش جنگ را به ايران نيز بكشانند! هيچ نگرانی هم برايشان به وجود نمی آيد كه نتيجه اين كارها برای كشور و مردم ايران چه خواهد بود!؟ نه علاقه ای به كشور ايران دارند و نه علاقه ای به مردم ايران!
اگر آتش جنگ هم در بگيرد،مثل همين دوتا كه بهشان لينك خواهم داد﴿متاسفانه!﴾ از ايران فرار ميكنند و دعاگوی يك ديوس ديگر مثل مسئولين جمهوری اسلامی ميشوند!
اينها همانهايی هستند كه بعضی شان به مرحمت بی وجودی رهبر جمهوری اسلامی به پستها و مقامهای دولتی در ايران نيز رسيده اند و نتيجه اش را هم همه مردم ديده اند! از هاشمی عراقی رئيس قوه قضائيه بگيريد تا امثال نقدی فرمانده اسبق حفاظت اطلاعات پليس ايران!
بلايی كه اين عراقيها بر سر نويسندگان،روزنامه نگاران،دانشجويان، و بقيه مردم ايران آورده اند دقيقا همان بلايی است كه هنگام حمله تازيها بر سر مردم ايران آمد و دقيقا پايشان را در جايگاه اجداد خود گذارده اند!
بيشتر از اين ديگر نه وقتم را صرف نوشتن اين مطلب ميكنم و نه وقت شما را ميگيرم.اين وبلاگ به نام تارداشت یكی از اينها و آن يكى به نام آمريكا،آزادی و دمكراسی!است.
اينها فقط بايد بدانند كه زمان فروپاشی رژيم جمهوری اسلامی،اگر وجود نحس شان در ايران باشد،مردم ايران آنها را از باسن به دار خواهد زد.

(0) comments
۱۳۸۲ اردیبهشت ۷, یکشنبه

يک نگاه به سايت از ما بهترون ايران(سايت زنان)
طبق معمول باز ما سوژه پيدا نکرديم و رفتيم سراغ سايت زنان! بعضی از خبرهايی که می‌نويسند بد نيست و متلک خورش خوب هست!
-خبر: آثار سوء پارازيت های‌ماهواره‌اي بر روی بارداری. من نميدانم اين جريان صحت دارد يا نه؟ اينجا تو اروپا،امواج تلفن‌های همراه را بعضی وقتها زيان‌بار می‌دانند! به هر حال تمام پسرها و دخترهایی که علاقه به سکس دارند و نميخواهند از داروهای ضد بارداری(اعم از قرص و کاندوم!) استفاده کنند،ميتوانند با خيال راحت هفته‌ای‌نيم ساعت کنار بشقاب ماهواره منزل خود بخوابند! نمايندگان مجلس هم قول دادند، ببينند چطوری تخمک‌ها موجی ميشوند؟! و کارشان را انجام نمی‌دهند!
البته هيچ تضمينی برای باردار نشدن وجود ندارد و بهتر است روشهای قديمی‌ کنار گذاشته نشود!
-خبر: آموزش پليس زن در کردستان عراق

جناب سروان ما چقدر باید بدیم شما یک چَک بزنید تو گوش من؟خود خبر چندان مهم نيست،ولی عکسهايی که گذاشته‌اند جالب است! داشتم فکر می‌کردم اگر اين خانم که عکسش را در اینجا گذاشتم براي مثال افسر نگهبان کلانتری بازار تهران می‌شد،عجب واويلایی می‌شد! ياد قسم‌های مردمی که به کلانتری‌ها می‌رفتند افتادم! جناب سروان به مردونگيت قسم ما نبوديم! جناب سروان به سبيلت قسم من اينکار را نکردم!
اما به اين خانم چه ميگويند؟: جناب سروان به ابروی‌ کمانت ما نبوديم! جناب سروان به موی‌ کمندت ما اينکار را نکرديم! به خط چشمت قسم نکردم،به رُژ لبت قسم ما اينکاره نيستيم!اما چرا نوشتم افسر نگهبان کلانتری بازار تهران؟! دليلش اين است که اگر آنجا باشد،هم باید مواظب اموال دزدهای اصلی ایران(بازاریها!) باشد و هم باید چپ و راست پیشنهاد صیغه شدن توسط یکی از همان بازاریها را رد بکند!
-خبر:کشف شبکه سوءاستفاده از زنان روسپی براي به دام اندازی مسئولين
خوب از همان اوایل حکومت اسلامی،یک رابطه عمیق و عرفانی(!) بین روسپی ها و سران جمهوری اسلامی وجود داشته،و یک کار دیگر هم میشود کرد،اينکه:برای به دام انداختن شبکه های بزرگ روسپی های ایران،چند تن از مسئولین جمهوری اسلامی را بازداشت کنند!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]