سهراب مَنش

۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

سه روز پیش به یکی از خانمهای وبلاگ نویس ایمیل دادم و به ایشان گفتم که شاید وبلاگ نوشتن هیچ نفعی برای شما نداشته است،ولی نمیتوانید منکر بشوید که اکنون بعد از گذشت یک سال و خورده ای طرز فکرت و نوشته هایت امروز واقعا به سن و سال شما می آید و این بزرگترین استفاده برای شما از وبلاگ نویسی بوده است! این خانم از چند ماه قبل وبلاگ اصلی خودش را که حدود 100 تا 150 نفر در روز آنرا میخواند بست،و امروز در وبلاگی مینویسد که بین 5 تا 10 نفر آن را میخوانند.این نوشته که در اینجا گذاشتم،جواب ایمیل من است که در وبلاگ خودشان نوشته اند،و چون نمیخواهند کسی بداند ایشان کجا مینویسد به آن لینک نمیدهم! امیدوارم یک روزی همه ما بتوانیم با خود همینطور تسویه حساب بکنیم که این خانم کرد.
به بهانه يک نامه از يک دوست
درست است .. من با وبلاگ بزرگ شدم . با نوشتن . خودم را پيدا کردم . جايگاهم را بين آدمها ديدم . از دنيای خيالی ام بيرون آمدم و پا به درون واقعيت گذاشتم شايد بر خلاف خيلی ها که وارد دنيای خيالی شدند. با بازخوانی خودم فهميدم که بايد بزرگ شوم . تصورات غير حقيقی ام در مورد انسانها ، اصلاح شد. آن اوايل فکر می کردم خيلی کم دارم . اما به مرور ديدم خيلی ها از من کمتر دارند. ياد گرفتم که با حرفهای بقيه نمی شود زندگی کرد . همان طور که با حرفهای خودم نمی شد زندگی کنم. حتی فکر ، چيز مهمی نيست . آنچه مهم است رفتار است . بقيه اش به تمامی شعار می شود. شعار زياد می دادم . شعارهايم را می نوشتم و بعد که بازخوانی می کردم می ديدم چقدر با اعمالم فرق دارد . ياد گرفتم لااقل حرفهايم را با رفتارم يکی کنم. چيزهای زياد ديگری هم بود که فهميدم . اينکه اينجا يا توی خيابان ، تعداد کسانی که بشود به راستی بهشان نزديک شد در حد انگشتان يک دستند. اوايل عاشق آدمهای اينجا می شدم از روی نوشته شان . همان طور که در زندگی روزمره ، حرف زدن افراد می توانست مرا بهت زده کند . اما حالا نوشته ها برايم در حد يک نوشتار می ماند. زياد بها نمی دهم. فهميده ام که همه جا و همه وقت می توان عقايدی داشت و به آنها عمل نکرد . می شود با ابراز عقيده همه را فريب داد . دوست دارم يک وقتی اين را بنويسم. يک جاي که همه تازه واردها بخوانند. که من از ميان اين همه آدمی که نوشته هايشان را خواندم در طی اين يک سال و نيم ، به اين نتيجه رسيدم که اينجا هم به طريقی ، اکثريت در حال عوام فريبی اند. نبايد اعتماد کرد. نه به من و نه به هيچ کس ديگر . بايد خوب ديد . با يک عينک دقيق و شايد بهتر ديدن ، چه در مورد خودم و چه درباره سايرين، بزرگترين فايده نوشتن بر روی نت بود و حالا زمانی فرا رسيده است که با وبلاگ حال نمی کنم . انگار بچه ای بودم که بزرگ شده و فهميده است ، اسباب بازی دوست داشتنی اش تنها يک اسباب بازی است
اگر می نويسم تنها يک عادت است . مدتی ست به حرف آزاده فکر می کنم که گفت اگر برای کسی ديده شدن مهم نباشد در دفتر خاطراتش می نويسد. درست است. شايد هنوز که می نويسم برای اين باشد که هنوز دوست دارم ديده شوم حتی اگر در يک جمع هفت هشت نفره باشد. و جالب است که همان آدم واقعی که در ته وجودم هست شده ام . من هيچ وقت از جای شلوغ خوشم نمی آمد. برای اينکه احساس نا امنی می کردم. دوست دارم امنيت خودم را در اين خانه هم حفظ کنم

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]