سهراب مَنش

۱۳۸۳ بهمن ۳, شنبه

تست کردن یک مسنجر جدید
شاید شما هم تاکمون در باره کیفیت بالای این مسنجر که نام آن اسکی‌پی هست چیزهایی شنیده باشید.
من چند وقتی است که این مسنجر را دانلود کرده‌ام، ولی تاکنون موفق به امتحان کردن آن نشده‌ام.
اگر کسی از دوستان از این مسنجر استفاده می‌کند، می‌تواند از طریق فرستادن پیام به آی-دی sohrab_manesh با من تماس بگیرد(از طریق همین مسنجر)
البته من بسیار مایل هستم که ویس چتآن را امتحان کنم.
تمامی کارهایی که یک مسنجر معمولی مانند یاهو مسنجر انجام می دهد از طریق این مسنجر نیز امکانپذیر است.
از جمله: تکست چت، ویس چت، و فرستادن فایل به همدیگر.
اگر مایل به دانلود این مسنجر هستید به آدرس www.skype.com مراجعه کنید و آخرین ورژن آن را دانلود کنید.
برای استفاده از این مسنجر مانند بقیه مسنجرها نیاز به یک ای دی دارید.
پر کردن فرم و گرفتن یک آی دی فقط چند دقیه وقت شما را می‌گیرد.
توضیح اینکه من معمولا اواخر شب به وقت ایران آنلاین هستم.



اگر شما این مسنجر را دارید و مایل هستید که من با شما تماس بگیرم، لطفا آی دی خود را در نظر خواهی و یا از طریق ایمیل برای من بفرستید.

(0) comments
۱۳۸۳ بهمن ۲, جمعه

جمله های زیبا

عشق اصل همه چيز، دليل همه چيز و خاتمه همه چيز است

- - - - - - - - - - -

زندگي زيباست، نه در رويا
بوسه زيباست، نه برای هوس
پرنده زيباست، نه برای قفس
دوست داشتن زيباست، نه برای لمس كردن، بلكه براي حس كردن

(0) comments
۱۳۸۳ بهمن ۱, پنجشنبه

روز پنجم
پنج شنبه؛ بیستم ژانویه ۲۰۰۵ ساعت ۱۱:۰۰ صبح
امروز صبح به دکتر خانوادگی زنگ زدم و ازش وقت ملاقات گرفتم، و بعد از آن بهش گفتم که دیروز منشی‌ات حسابی اعصاب من را به هم ریخته، طوری که من نمی‌توانم از ناراحتی عصبی(!) امروز و شاید فردا سر کار بروم!
دلیلش را پرسید، موضوع دیروز را بطور کامل توضیح دادم و گفتم که من از دیروز غش کردم، و افتادم!
دکتر هم گفت نیازی نیست کار بکنی و فردا برایت یک برگه استعلاجی برای دو روز می‌نویسم!
من هم با دلخوری بسیار قبول کردم ;-)
ولی موضوع مرض قند داشتن طبق توضیحی که برایش از طریق تلفن دادم کاملا جدی است، و گفت اگر همه این علائم که می گویی درست باشد، قند خونت یک چیزی تو مایه های قمر در عقرب است، و حتما باید سریعا آزمایش خون بدهی تا میزان آن معلوم بشود.
***********
فیلم های ایرانی
همانطور که می دانید قرار بود، کسانی که چند سال پیش دست به هواپیما ربایی زده بودند دیروز به دار آویحته شوند، اما ظاهرا به علت کم سن و سال بودن دو نفر از آنها فعلا این حکم اجرا نمی شود.
داستان هواپیما ربایی همانی است که بر اساس آن فیلم ارتفاع پست را ساخته اند.
دیروز به یکی از سایتهای ایرانی مراجعه کردم و فیلم را دانلود کردم تا دوباره ببینم.
اگر اینترنت شما هم دارای سرعت بالا می‌باشد، می توانید با کلیک کردن اینجا فیلم را مشاهده کنید.
من البته به غیر از این فیلم حدود چهارده فیلم دیگر نیز دانلود کردم!
تمامی فیلمها از سایت www.arian.se می باشد.
نظر من در مورد حکم اعدام:
از آنجا که در این حادثه به کسی آسیب جسمی نرسیده، می شود متهمان را با یک درجه تخفیف می توان به زندان ابد محکوم کرد.
نمی دانم وحشتی که در ساعات هواپیما ربایی بر کسانی که داخل هواپیما بوده اند چقدر بوده است، اما می دانم که حداقل مجازات برای عاملان این کار حبس ابد می باشد، هر چند که من با جکم اعدام نیز مخالفتی ندارم، البته فقط برای نفر اول و نه آن دو برادر که تا قبل از ربایش بی اطلاع بوده اند.
توی وبلاگها ددیم که باز نامه گذاشته اند برای امضا و دوباره پتشین بازی هست!
ظاهرا کار وبلاگ نویسان شده حمایت از قاتلین و هواپیما ربایان!
من مطمئن هستم که این موضوع از چند روز قبل توسط خود قوه قضائیه در بین روزنامه پخش شد، تا عکس العمل مردم را برانگیزد و اینها به اصطلاح در یک رافت اسلامی و در واقع برای سیاه بازی در جامعه جهانی فعلا از حکم اعدام آنها صرفنظر کنند! و به اروپا بگویند آنچه که شما چند روز قبل از طریق پارلمان اروپا گفتید کاملا نادرست است و این نمونه بارز آن!
فعلا همین


(0) comments
۱۳۸۳ دی ۳۰, چهارشنبه

این نوشته فقط برای خالی شدن از عصبانیت نوشته شده و خواندنش توصیه نمی‌شود، چون در نهایت چیز خاصی دستگیرتان نمی‌شود.
روز دعوا و درگیری
ساعت ۱۶:۳۰ روز چهارشنبه، نوزدهم ژانویه
امروز از آن روزهای خیلی گوه بود!
دیروز از اداره‌ای که این منزل را از آن اجاره کرده بودم، نامه ای فرستاده بودند و خواسته بودند که کپی یک برگه از مدارکم را برایشان بفرستم.
در نامه خواسته بودند که اینکار را سریع انجام بدهم، من هم امروز عصر از سرکارم زودتر بیرون آمدم تا کپی نامه را مستقیم به دست کسی که نامه داده بودم بدهم و این بنده خدا زیاد معطل نشود.
وارد اداره که شدم، یکی از ماموران حفاظت ساختمانهای دولتی پرسید که چه می‌خواهم!؟
براش توضیح دادم که یک نامه آمد و فلان خانم یک کپی از این نامه ار می‌خواهد.
یارو شروع کرد با غر‌غُر توضیح دادن که نامه‌ها را آنجا تحویل نمی‌گیرند و برای دادن هر کاغذی باید به یکی دیگر از ساختمانهای این اداره بروم، هر چند که فرستنده نامه در همان ساختمانی بود که من رفته بودم!
اولش براش توضیح دادم که من نمی‌دانستم و چون نوشته بود با سرعت اینکار را انجام بدهم، من به این ساختمان آمده‌ام، وگرنه آن ساختمان که او می‌گوید به من خیلی نزدیکتر است، و برای من راحتر بود که به آنجا می‌رفتم.
خلاصه یارو باز زر و زر می‌کرد، و آنقدر گفت تا من اعصابم بهم ریخت و کپی نامه را که قبول کرده بود به دست فرستند بدهد از او گرفتم، و به ساختمانی که می‌گفت رفتم و آنجا تحویل دادم.
بعد از آن بطرف مطب دکتر خانوادگی‌ام که در نزدیکی همان ساختمان بود رفتم.
دکتر خانوداگی قبلی من بازنشسته شده و یک نفر دیگر بجای او آمده و من از حدود یک سال پیش که دکتر عوض شده، فقط یکبار پیش او رفته‌ام.
تقریبا هر سه ماه یکبار من به منشی دکتر مراجعه می‌کنم و داروهایی که مصرف می‌کنم را تمدید می‌کنم و نیازی به دیدن دکتر نیست.
امروز یک منشی دیگر آنجا بود، و من به این منشی گفتم که علائم بالا بودن قند خون را در بدنم حس می‌کنم و می‌خواهم با دکتر صحبت کنم( بعضی از علائم بالا بودن قند خون را که در کتابها و یا اینترنت خوانده‌ام در خودم احساس می‌کنم، از جمله سوختن پوست بدنم)
زنیکه(منشی) گفت: تا ساعت ده صبح می‌توانی برای وقت گرفتن از دکتر زنگ بزنی!
نفهمیدم چی میگه، بهش گفتم منظورتون این هست که من از الان تا فردا صبح ساعت ده می‌توانم زنگ بزنم و وقت بگیرم؟
دوباره تکرار کرد، تا ساعت ده صبح می‌توانم زنگ بزنم و وقت بگیرم!
من که زمینه عصبانی بودن را از چند دقیقه قبل داشتم، یکباره عصبانی شدم و بهش گفتم مگر هلندی نمی فهمی؟
من چیکار باید بکنم که با دکتر صحبت کنم و از چه ساعتی زمان وقت گرفتن شروع می‌شود؟
این یکی هم شروع کرد به غُر زدن و حرفهایی که من نمی‌فهمیدم چه است!
من دیگه آمپرم حسابی بالا رفته بود، و شروع کردم به داد زدن!
بهش گفتم که درست توضیح بده، و بگو چه می‌گویی؟
گفت: من هفته پیش برایت توضیح داده‌ام!
این ر اکه گفت من دیگه از عصبانیت داشتم می‌ترکیدم،و بهش گفتم من آخرین باری که دکتر را دیده‌ام نزدیک به چندین ماه قبل است، چطور هفته پیش برای من توضیح داده؟
نمیدانم من را با کی اشتباه گرفته بود؟
گفت شاید هفته پیش نبوده و دفعه پیش بوده!
یک بروشور داد دستم و گفت همه چیز در این بروشور نوشته شده.
من دیگه تعارف و خجالت را کنار گذاشتم، و گفتم آدم احمق من اینجا ایستاده‌ام و دارم از تو سوال می‌کنم و تو به من بروشور می‌دهی؟
(هیچکس دیگر هم آنجا نبود و منشی هیچ کار خاصی انجام نمی‌داد)
دیگر نمی توانستم از شدت عصبانیت صحبت کنم( من اگر خیلی عصبانی بشوم، دیگر نمی‌توانم صحبت کنم، حتی به فارسی)
تقریبا تمام کسانی که در مطب منتظر دکتر بودن آمده بودند و نگاه می‌کردند، و می‌خواستند بداند چه شده!
زنیکه منشی که دید وضع خراب شده گفت: من اینبار یک قرار ملاقات برایت درست می‌کنم و دفعه دیگر باید طبق بروشور عمل بکنی.
باز هم من داد زدم که نمی‌خواهد به من لطف بکنی و فردا زنگ خواهم زد و وقت خواهم گرفت.
وقتی صحبت به اینجا رسید تازه متوجه شدم که تقریبا نیم تنه بالای من داخل کیوسکی است که منشی در آن نشسته است!
نفهمیدم کی من اینقدر جلو رفته بودم!
فکر می‌کنم اگر حرف را کمی بیشتر طولانی می‌کرد، یک سیلی محکم زیر گوشش می‌زدم!
هر چند الان که دارم می‌نویسم، می‌دانم که اگر می‌زدم کار خوبی نکرده بودم، اما آنموقع فکرم به چیز بهتری نمی‌رسید.
خلاصه که امروز یکی از روزهای خیلی مزخرف بود.


(0) comments
۱۳۸۳ دی ۲۹, سه‌شنبه

محله جدید
هنوز در منزل جدید جا نیفتاده‌ام و شبها و یا نزدیک به غروب در منزل جدید احساس غریبی می‌کنم!
وقتی وارد منزل می‌شوم، احساس اینکه به منزل خودم وارد شده‌ام را ندارم.
انگار وارد خانه یکی از کسانی شده‌ام که می‌شناسم و قرار هست در نبودنش به منزلش سری بزنم و مواظب گلدونهاش(!) باشم. نمید انم چطور توضیح بدهم!
******
مبارزه خانم عبادی!
من در مدتی که خانم شیرین عبادی جایزه صلح نوبل را برده‌اند، هیچ خبری از ایشان در رابطه با ایران نشنیده‌ام.
درست مثل قبل از بردن جایزه صلح نوبل توسط او!
تنها خبری که از او شنیده بودم این بود که توانسته اجازه چاپ خاطراتش در آمریکا را بگیرد.
از چند روز قبل که خبر احضار او به دادسرای انقلاب رسید، نام او دوباره بر سر زبانها افتاده و ایشان هم در یک عمل مبارزاتی(!) خواستار برچیده شدن زندانهای انفرادی شده‌اند.
باز خوب شد دادگاه انقلاب یک احضاریه برای ایشان فرستاد و ایشان یادشان آمد که برنده جایزه صلح نوبل هستند و بعضی وقتها می‌توانند فیل هوا بکنند!
در عرض همین چند روز گذشته در اینترنت خواندم که بعضی‌ها پیشنهاد داده‌اند که عبادی کاندیدای ریاست جمهوری بشوند.
فکر می‌کنم نسبت به عملکردی که در یک سال و نیم گذشته از ایشان دیده‌ام، این پیشنهاد بشدت احمقانه به نظر می‌رسد.
من از گذشته ایشان که کاملا بی خبر هستم و اصلا اسم او را نیز نشنیده بودم، بعد از برنده شدن این جایزه بزرگ نیز هیچ کار خاصی از ایشان ندیده‌ام.حالا کسانی که این پیشنهاد را داده‌اند چه از ایشان می‌دانند که بر امثال من اشکار نیست ، خدا می داند!؟
شاید شما نیز بدانید و بتوانید به من بگوئید، می دانید؟


(0) comments
۱۳۸۳ دی ۲۷, یکشنبه

سایت اکسیر
سایت اکسیر از این به بعد برای دوستانی که از ایران آنلاین هستند از طریق آدرس اکسیر.دات.نت در دسترس می‌باشد.
یکی از صفحات منحصر به فرد سایت اکسیر، صفحه موزیکال مون هست، با کلیک بر روی لوگوی زیر به این صفحه بروید و از کلیپهای زیبای آن لذت ببرید.
آدرس وبلاگهای فعال را نیز می‌توانید با کلیک کردن بر لوگوی کنار وبلاگ خودم ( قسمت من می خوانم شما چی؟) مشاهده کنید و اگر شما هم یک وبلاگ فعال دارید می توانید با مدیر سایت اکسیر تماس بگیرید تا اسم وبلاگ شما را نیز در این لیست قرار بدهد.
شرط قرار گرفتن در این لیست این است که وبلاگ شما فعال باشد.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]