سهراب مَنش

۱۳۸۱ شهریور ۲۳, شنبه

عکسی که این پائین میبیند رو از سایت مخلمباف برداشتم،دلیل انتخابش و گذاشتنش اینجا این هست که این عکس تو کوچهء ما گرفته شده و در آنموقع محسن مخلمباف مشغول ساختن فیلم توبه نصوح بود،
من تو این کوچه بزرگ شدم و عاشق این کوچه هستم،یک سر کوچه (طرفی که دوربین رو به آنطرف هست) میخوره به کوچه آب انبار معیر و از طرفی که پشت دوربین هست میخوره به بازاچه شاهپور، به هرحال اینجا محله من هست ،
جوبی که وسط کوچه هست ،خوراک تابستانها بود،پاچه ها رو میزدیم بالا و تو جوب که آب خیلی تمیزی همیشه داشت راه میرفتیم ، هنوز هم این کوچه باید به همین صورت باشه،
تا 9 سال قبل که من میامدم همینطور بود،البته این عکس مربوط هست به حدود 18 سال پیش،یاد محل بخیر.

(0) comments

آدم عاشق ،مثل آدمی هست که کاملا لُخته!
وقتی هم که بهش دروغ گفته میشه ، مثل این میمونه که سوسگ روی این بدن لخت راه بره و دونه دونه پاهای سوسگ را روی بدنت حس کنی ، احساس خوبی نیست!
مگه نه؟

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۲۲, جمعه

یک سوال عجیب!!
یکی از دوستانی که این وبلاگ را میخواند ،و هر از گاهی با ایمیل اظهار لطف به من میکنند،تو ایمیلی که دیروز برای من فرستاده یک سوال عجیب(به نظر خودم عحیب هست) از من پرسیده اند که راستش زو بخواید من مثل آهو! تو گل گیر کردم که جوابشون رو بدم،
برای همین از خودش اجازه گرفتم که سوال ایشان را اینجا مطرح کنم،بلکه دوستانی که وبلاگ را میخوانند و تجربه ای در این مورد دارند (مخصوصا خانمها) بتوانند به این سوال جواب بدهند و یا نظرشان را بگویند،
این دوست نوشته:همانطور که قبلا برایت گفته ام من متاهل هستم و دارای ۳ فرزند میباشم،دختر بزرگم ۱۲ ساله و دختر بعدی تقریبا ۱۱ ساله و پسرم ۷ سال دارد،
با بزرگ شدن دخترها و رسیدن به سن بلوغ اخلاق آنها به شدت عوض شده(که کاملا در این سن معمولی میباشد) و من در برابرشان احساس ناتوانی میکنم،
ناتوانی از این نظر که نمیدانم چگونه باید با آنها برخورد کنم،از دوران کودکی با آنها بسیار مهربان بوده ام و سعی کرده ام در حد توانم زندگی مناسبی داشته باشند،ولی از طرفی به شدت نگران تربیت دخترانم میباشم،نمیخواهم با آنها خشن برخورد کنم و از طرفی میبینم که با برخورد ملایم کنترلی بر آنها ندارم،
من نمیخواهم بهشت و جهنم رفتن آنها را مشخص کنم ، چون معتقدم که خودشان حق انتخاب دارند ولی نه در این سن وسال!
تنها چیزی که میخواهم این هست که تا سن ۱۸ سالگی آنطور که من میخواهم باشند و بعد از آنکه به سن بلوغ کامل فکری رسیدند خودشان میدانند که چگونه زندگی بکنند!
لازم به توضیخ است که محیط خانواده ما کمی مذهبی میباشد ،البته مذهبی نه به این معنی که مثلا بخواهم خواندن نماز و روزه گرفتن را اجباری کنم،و یا دخترهایم را وادار کنم که حتما از پوشش چادر استفاده کنند،
ولی مایل هستم که اصول اخلاقی خانواده را رعایت کنند ،
تاکنون مشکلی به صورت جدی پیش نیامده ،ولی برای اینکه محیط خانواده ام را بتوانم کنترل کنم،باید که از همین حالا به فکر باشم!

راستش رو بخواید من اولش که این ایمیل رو خواندم فکر کردم که اشتباه برای من فرستاده شده،و به فرستنده آن نیز گفتم که ظاهرا ایمیل را اشتباه فرستاده اید!
و بعد از طریق مسنجر با این دوست گپ مختصری داشتم،و ایشان گفتند که اشتباهی نشده، و جون فکر میکنند که من قوه تصمیم گیریم خوب هست!!(والله اینطوری نیست و گرنه من اینجا نبودم:) نظر من را خواسته اند!
به هر حال من به ایشان هم گفتم که:تو اینجور مسائل یا باید از آدمی که متاهل هست و این دوره را گذارانده کمک گرفت ، و یا اینکه از خود خانمها میشود پرسید که چه نظری دارند،
دوستانی که مایل هستند نظر بدهند یا تو همین قسمت نظر خواهی بنویسید و یا لطف کنید و به آدرس ایمیل من بفرستید،من هم همین ایمیل شما را برای این بنده خدا فوروارد میکنم!

(0) comments

نزدیک به ساعت چهار صبح هست!
با بی حوصلگی جلوی این مونیتور نشستم، به خاطر یک مشکل کاملا خانوادگی دو هفته ای هست که ذهنم شدیدا مشغول هست و حالم آشفته!
فکر میکردم که با گذشت یک مدت زمان، از دست این فکر لعنتی راحت بشوم،ولی اینطور نشده.
معمولا تو اینجور مواقع آدمها سعی میکنند که با دوستان و یا آشنایانش صحبتی بکنند و شاید اینطوری کمی از نظر فکری سبک بشوند،
ولی من اینکار را هم نمیتوانم بکنم! شاید آدمش رو ندارم،شاید فکر میکنم که گفتن بعضی حرفها به آدمهایی که کاری از دستشون ساخته نیست، فقط موجب این میشود که ذهن آن بنده خدا را هم خراب بکنم،
پس باید با بعضی از چیزها هر چقدر هم که سخت باشند مدارا کنم،
سعی خودم رو تو این دو هفته کردم ولی راستش زیاد نتیجه ای نگرفتم! اما دنیا همینی که هست،و کار زیادی از دست ما آدمها ساخته نیست،به غیر از اینکه تحمل کنیم،و یا به قول معروف بسوزیم و بسازیم!
به هر حال اینها رو گفتم که اگر احیانا دیدید این وبلاگ به صورت نامرتب به روز شد زیاد از دست من شاکی نباشید!
فهیمه خانم هم که چند روزی مسافرت بودند و الان هم که کامپیوترش خراب هست ، و امکان نوشتن نداره!
خودم سعی میکنم که وبلاگ رو به روز نگه دارم،ولی اگر دیدید که مطالب بی محتواتر از قبل هست، بدونید که بی تقصیرم!

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۲۱, پنجشنبه

امروز با یکی از وبلاگ نویسها یک چت مختصر داشتم،
صحبت از یک اشکالی تو وبلاگ بود که درست شد و همینطور یک مقدار راجب تحصیل صحبت کردیم(خیلی کم)
خوشبختانه نسل جوان امروز دارای تحصیلات بالا هست،و این برای من که یک نسل کهنه تر از نسل جوان حساب میشوم،جای خوشحالی هست.
حدود 13 سال قبل من اگر مایل بودم که به دانشگاه بروم،بدون هیچ مشکلی میتوانستم با استفاده از سهمیه رزمندگان قبول بشوم و ادامه تحصیل بدهم،
اما من تمایلی به ادامه تحصیل نداشتم و بیشتر سعی داشتم که سریعتر به وضعیت مالی خودم سر و سامانی بدهم،و همانطور که قبلا نوشتم سریع ازدواج کنم! اولی انجام شد،یعنی با تلاش زیاد توانستم نسبتا وضعیت مالی مناسبی داشته باشم (با در نظر گرفتن اینکه خیلی جوان بودم و اهل دزدی هم نبودم).اما دومی ممکن نشد،یعنی ممکن نشد که ازدواج کنم که چرای آن را قبلا مفصل نوشتم ،
اما هدف از اینهمه روضه خوانی این هست که بگویم ظاهرا در ایران داشتن مدرک تحصیلی فقط مصرف علمی نداره و بیشتر برای هدفهای دیگه استفاده میشود!
من حدود یک سال قبل یکی از دوستانم نزدیک به یک ماه اینجا مهمان من بود،این بنده خدا از دوستان قدیمی من هست و من تو این چند سالی که اینحا هستم همیشه سعی کردم که باهاش ارتباط داشته باشم،قبلا از طریق نامه و تلفن،و حالا از طریق اینترنت،
حدودا یک هفته بود که اینحا بود که یک روز صحبت تحصیل پیش آمد، برگشت گفت:وقتی تو رفتی من ادامه تحصیل دادم و وارد دانشگاه شدم و در رشته الترونیک لیسانس گرفتم!
من به جای شاخ داشتم دُم در میاوردم،چون تماس من با این آدم دائمی بود و اگر وارد دانشگاه شده بود،حتما تو این مدت که داشت درس میخواند من متوجه میشدم، ولی هیچوقت صحبت تحصیل را نکرده بود،من میدونستم که تو ایران کارش تعمیر کامپیوتر هست،ولی راستش باور نکردم که این آدم دانشگاه رفته باشه! نه به خاطر این که سوادش کم بود،بلکه به خاطر اینکه اگر ۴ سال یک جا باشی،و با یکی دوست باشی،حتما یک روز یک موضوعی پیش میاد که حرف تحصیل رو بزنی!
خلاصه کنم.من زیاد اهل تعارف نیستم و حرفم را همیشه رک میزنم،بهش گفتم:دلیلی وجود نداره که بخوای راجب تحصیلاتت دروغ بگی!!
اولش که کلی سرخ و سفید شد،و سعی کرد ادای آدمهای عصبانی رو در بیاره که باز با برخورد من جا زد!
به هرحال من ازش پرسیدم که چرا راجب این موضوع دروغ گفت به من؟!
گفتش:راستش رو بخوای تو ایران همه چی شده مدرکی! اگر به یک کاری به صورت صد در صد هم وارد باشی،تا یک لیسانس بغلش نچسبونی مردم معمولا اعتماد نمیکنند و روی خوش نشان نمیدهند!!
و این بنده خدا هم با اینکه به کارش خیلی وارد بوده (من شاهد هستم که از همون نوجوانی عشق این چیزهای الکترونیکی داشت) یک پولی به یک نفر داده بود تا براش یک لیسانس جعلی درست بکنه!!
و از آن به بعد شده بود آقای مهندس تو ایران:))
تحصیلات خیلی خوب هست،به شرطی که مردمی که باهاشون زندگی میکنی،عادت نکرده باشند که حرف دروغ را راحتر از واقعیت بپذیرند،
هر کسی تو یک چیزی زحمت میکشه،کسی که از بچگی میره شاگر مکانیک میشه و یک عمری تو اینکار میمونه،مهندس حساب میشه به نظر من!
از همه مهمتر فهم و شعور هست که هیچوقت با یک تیکه کاغد صاحبش نمیشی،
به هر حال هر کسی که زحمت میکشه و وقت گذاشته برای تحصیل برای من قابل احترام هست،ولی من ملاک احترام گذاشتنم به دیگران مدرک تحصیلی آنها نیست،
جواب خیلی ممنون را خواهش میکنم میدم و جواب های رو هُوی.
شما چی؟

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۲۰, چهارشنبه

خایه مالی به سبک تلویزیون ایران
امروز 11 سپتامبر مغارن هست با شهادت امام دهم،این واقعه جانگداز را به تمامی ملت آمریکا و بقیه! مسلمانان جهان تسلیت میگویم!
ضمنا در این روز تعدادی از آمریکایها که مشغول خوردن جهان بودند!! نیز در یک عملیات تروریستی و شهادت طلبانه کشته شده اند که این واقعه را هم تبریک میگویم ، هم تسلیت!!

(0) comments

داستانهای عاشقانه از شاهنامه فردوسی،داستان بیژن و منیژه قسمت چهارم.

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

تونی بلر،نخست وزیر انگلیس یک حرفی زده که خیلی زیرکانه هست،و احتمالا کسانی رو که با حمله به عراق مخالف هستند به فکر وا میداره،
تونی بلر گفته:اگر ما برای مثال روز دهم سپتامبر میگفتیم که طالبان و القاعده بسیار خطرناک هستند برای دنیا،و باید که از بین بروند،شما در جواب مبگفتید که:ما هنوز از اینها اطلاع درستی نداریم و معلوم نیست که چقدر خطرناک هستند برای دنیا! و با حمله به آنها مخالفت میکردید!!
حرف باحالی زده و من مطمئن هستم که بی تاثیر نخواهد بود.
یادمون باشه که دنیا برای کنار زدن صدام حسین به دنبال دلیل نیست!بلکه به دنبال یک بهانه هست،هر چند کوچک!

(0) comments

فکر میکنم این آقا پسر،نوجوانترین وبلاگ مذکر باشه،وبلاگش رو یک نگاهی بکنید
وبلاگ پرگوش! یک نوجوان پانزده ساله

(0) comments

مسافرت میاید؟
بریم ارگ بَم یک دور بزنیم،انقدر خوبه، این هوا!
توضیح:اگر وقت دارید به این برنامه که حدود نیم ساعت هست،حتما گوش بکنید،
برای اینکه آینده را بتوان ساخت،باید گذشته را دانست!

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۱۸, دوشنبه

آشنا نیست قیافه؟



وقتی که پدرش داشت فیلم توبه نصوح را می ساخت،اگر بهش می گفتند که در آینده دختر تو این مدلی!! میشه،احتمالا یک فیلم هم میساخت به اسم:چی شد،که اینجوری شد!!
مگه نه؟
سمیرا مخلمباف.تهران(بالا پشت بوم!)

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]