سهراب مَنش

۱۳۸۰ اسفند ۱۱, شنبه

دل از شنيدن بعضي خبرها تو ايران به درد مياد..
خدايا تو را به علي قسم تموم كن اين ذليل شدن مردم ايران رو.چقدر بايد خوار بشن اين مردم؟ خدايا مي شنوي؟؟يا تو هم امروز تعطيل هستي!!!

(0) comments

داشتم تو اينترنت قدم مي زدم!! ديدم اين اطلاعيه رو زدن به ديوارها،يكيش رو آوردم اينجا كه شما هم بخونيد..
اعلاميه
نظر به اينكه روز گذشته دومين زن فلسطيني منفجر شد و در اثر انفجارات وارده شهيد شد و به بهشت رفت.ما جمعي از آقايان از اين اقدام شجاعانه فرماندهان اين زن تشكر كرده.و اعلام مي كنيم نظر به اينكه هر كسي كه شهيد ميشه ميره بهشت و سريعا بهش چندتا آدم باكره ميدن!! و از آنجا كه شهدا همجنس باز نيستن.لذا حتما به اين خانم تعدادي آقاي باكره تحويل داده شده است،و از آنجا كه همش به آقايون بي احترامي ميشد تو بهشت و تا حرف مي زدن.ميگفتن تو حرف نزن بيكره!!(مخالف كلمه باكره) و اين موضوع موجب دلخوري بعضي از آقايان ميشد{بعضي از آقايان واقعا هيچ كاري نكرده مي رن بهشت} ما آقايان اميدواريم كه اين اقدام شجاعانه فلسطيني ها موجب عبرت كليه مبارزان در دنيا قرار بگيرد.و همش آقايان رو تو اين دنيا نفرستن برا شهادت.و از نيروهاي مونث خود نيز استفاده نمايند.با تشكر
جمعي از آقايان فعال در امور بكارت آقايان در بهشت

(0) comments

دومين زن فلسطيني منفجر شد.تركيدشهيد شد!مرد!

(0) comments

بازم باور نمي كنيد اسمها رو شخصيت تاثير ميگذاره؟؟بريد وبلاگ هايي كه با نام فروغ نوشته ميشه رو بخونيد
توصيه چندتا جعبه دستمال كاغذي با خودتون ببريد!!!!

(0) comments

همچنان هر دو تا آدرس ايميل من تو hotmail. باز نمي شه!!!

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۱۰, جمعه

رابطه اسم با شخصيت
من به يك چيزي معتقدم.يعني ايمان دارم.و اون اين هست كه اسم آدمها تو شخصيت آدمها خيلي تاثير داره.يعني اينكه تقريبا 80% آدمهايي كه هم اسم هستن.تقريبا يك جور اخلاق دارن و حداقل اينكه خيلي شباهت دارن به هم.يك نگاه به آدمهايي كه دورتون هستن بندازيد.شايد من درست بگم!!!!
تذكر:كساني كه دو اسمه هستن شامل اين قضيه نمي شن.و من اين حرف رو راجب اسمهايي كه ما ايرانيها داريم ميگم.

(0) comments

سلام
اين يادداشت نوشتن من هم هميشه ميفته به آخر شب.الان ساعت از 12 شب رد شده.و من هم مثل جنلزه هستم از خستگي.ولي خوب تا اخبار را از راديو(اينترنت) گوش كنم،چند خط هم مي نويسم.امروز قرار بود اين رفيقمون بياد اينجا سر بزنه كه نيومد!! فردا بايد برم ببينم چي شده!! من نه آدم زياد گرمي هستم ونه اهل رفيق بازي،از اون موقع كه نوجوان بودم تا حالا.اونموقع تو جامعه نبودم و اينجا هم كه اصلا از خير رفيق پيدا كردن گذشتم.منتها از طرفي هم نمي تونم بي تفاوت باشم وقتي مي بينم 1 نفر كه هموطن هست.و زبانش رو مي فهمي مشكلي داشته باشه(منظورم اينطور مشكل هست)و بعد من بخوام بي تفاوت بگذرم.از رفتن به بيمارستان متنفر هستم.ولي هميشه به خودم مي گم اگه خودم يك همچين مشكلي داشتم.احتمالا توقع داشتم كه يكي كمكم بكنه!! و لابد اين بنده خدا هم همينطور هست،شايد حكايت همون مثال باشه كه (تو نيكي ميكنو در دجله انداز...) به هر حال زياد نمي تونم توضيح بدم.ولي حتما اگر هر كي ديگه بود هم مي كرد{اينو دروغ ميگم به خودم.چون كسان ديگه هم هستن اينجا ولي حتا يك ملاقات نميان}بگذريم.من زياد چيز زيادي ندارم كه بنويسم.هدفم از باز كردن اين وبلاگ اين بود (وهنوز هست) كه خاطرات چهارسال ونيم از زندگيم رو كه تو جبهه(جنگ) بودم رو بنويسم.{بله من 54 ماه جبهه بودم} و دلم ميخواد بگم كه چه ظلمي شد به من و امثال من توي اون جنگ.و چقدر بي ارزش بود براي اين آقايون كه الان تو ايران رئيس و وزير و وكيل هستن زندگي و جون اون عزيزاني كه از بين رفتن .ولي هنوز دستم تو تايپ كردن فارسي تند نيست و حوصله خودم سر ميره..امشب به همين بسنده مي كنم كه بگم.من تمام اميدم براي اين رفيقم اين بود كه،اگر ازدواج بكنه خوب ميشه.ولي دكتر متخصص گفت بهم كه ازدواج براي اين آدمها خطرناك هست.خطرناك نه براي خودشون بلكه براي همسر اين آدمها،چون اين مريضي باعث ميشه كه فرد مريض به همه آدمها شك داره.وهميشه فكر ميكنه كه آدمهاي ديگه دارن پشت سرش حرف ميزنن.(درست ميگه اين حرف رو دكتر.من خودم شاهد اين قضيه بودم}و چون بسيار مشكوك هستن اين آدمها كه مريض هستن،ممكن هست كه به همسر خودشون هم شك بكنن و حتا گفت كه تو خيلي از اين موردها.مريض به خاطر شك زياد ممكن هست كه همسرش رو بكشه،،{ادامه دارد}

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۹, پنجشنبه

سلام.ام.اس.ان.=hotmail.مشكل پيدا كرده.هر كاري مي كنم.نمي تونم ايميل چك كنم:(اگر شما هم اين مشكل را داريد 1 ايميل به ما مرحمت كنيد.مرسي

(0) comments

ديوانه
امشب داشتم براي دومين بار تو اين چند روز اخير با برادر اين رفيقمون كه تو بيمارستان هست صحبت مي كردم.يا من مغزم عيب كرده يا اين رفيقمون و برادرش.بهش ميگم سهيل(اسم دوستم) الان رازي شده كه بياد ايران.و لطفا اونجا حتما ببرش دكتر.مي پرسه مگه حالش خيلي بد هست؟/!!! مي گم آقا ايشون برا بار سوم هست كه ميره بيمارستان.اگه بد نباشه حالش كه اينجا نگه نمي دارنش چند هفته تو بيمارستان.بهم ميگه اگر بياد ايران ديگه نمي گزارم برگرده.(از اون خاليهاي بي حساب) بهش گفتم: شما قرار بود كه دفعه قبل اينكارو انجام بديد.ميگه:والا اومده بود اينجا حالش خوب بود!!ميگم:شما فراموش كرديد 1 هفته قبل از اينك بياد به خود شما مي گفت كه اينجا ديدمت (من اونجا بودم وقتي داشت تلفني صحبت مي كرد) ميگه:من فكر كردم فيلم بازي مي كرد!!! مغزم سوت مي كشه از اين حرفها..آخرش گفتم كه من نمي تونم كاسه داغتر از آش بشم.و خداحافظي كردم.رفتم با دكتر متخصص كه اين رفيق ما زير نظرش هست هم صحبت كردم اسم مريضي رو گفت(يادم نيست چي بود دقيقا) و توضيح داد كه اين مريضي دو جور خودش رو نشون ميده تو مريض.يك دسته مثل همين رفيق ما صدا مي شنون و تو خيال خودشون كساني رو مي بينن(اين رفيق ما همه خانواده و فاميلش رو ايجا ديده!) و يك دسته ديگه هستن كه فكر مي كنن دائم دارن كتك مي خورن و يا مردم بلايي سرشون ميارن(اين دسته دائم احساس درد شديد دارن تو بدنشون) و كلي ديگه توضيح داد كه اگر فرصتي پيش آمد مي نويسم.چيزي كه حالم رو خيلي گرفت توضيحي بود كه دكتر راجب ازدواج اين آدمها داد.به فكرم نمي رسيد كه انقدر اين مريضي بد هست.اين قسمت از گفته هاي دكتررا حتما تو يادداشت فردا ميارم.اميدوارم كه حال شما مثل من نشه وقتي خونديد.فعلا

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۸, چهارشنبه

دروغ
سلام.من تو اين چند روز اخير انقدر به اين رفيقم (كه تو بيمارستان هست.و داستانش رو چند روز قبل گفتم) دروغ گفتم ديگه خودم هم دارم اين دروغهارو باور مي كنم!!نگيد چرا دروغ گفتي.همانطور كه در توضيح راجب اين دوست قبلا گفتم.اين بار سوم هست كه ايشون بيمارستان بيماريهاي روحي و رواني بستري شده.بار اول كه تقريبا هيچ تغيري نكرد، وقتي بعد از 2 ماه از بيمارستان برگشت تقريبا همانطور بود كه قبل از بيمارستان بود، و بار دوم هم با كمي بهبود از بيمارستان برگشت كه با پيگيري من و يكي ديگه بالاخره راضيش كرديم كه بره 1 ماه ايران.بعد از برگشتنش از ايران حالش تا مدتي خوب بود (حدود 1 سال) و حالا باز 1 ماهي هست كه دوباره برگشته به همان حال و روز سابق. و من چند روز قبل با برادرش در ايران صحبت كردم.و قرار بين ما اين شد كه با كمي دروغ دوباره راهي تهران كنيم ايشون رو،خلاصه كه اين چند روز كار ما اين شده كه تمام روز فكر كنيم كه چي بگم بهش.و هر شب بين ساعت 7 تا 8 شب برم ملاقاتش و اين چاخان هارو تحويل بدم.خوشبختانه داره اين كارمون موثر واقع ميشه.و ديروز رفت بليط رزرو كرد كه چند روز قبل از عيد بره برا 2 ماه ايران.ولي يك چيزيو بايد بگم.تو اين چند وقت كه اين بنده خدا اينطور شده.حال و روز خود من هم تعريفي نداره.يعني يك جورهايي خودم هم دارم اذيت ميشم!! مخصوصا وقتي شبها ميرم ملاقاتش و توي اون بخش مي نشينم.حالم خيلي بد ميشه.خدا كنه تا قبل از اينكه خودم هم قاطي كنم كارش درست بشه و بره،درد غريبي هست تو اين غربت زندگي كردن.خدايا كمكي كن

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۷, سه‌شنبه

سلام.من يك ربع هست كه دارم ميخندم،چرا؟تو يك وبلاگ خوندم تو تهران بعضي از خانمها با اينكه نميرن اسكي ولي صورتشون رو به خاطر كلاس!! برنزه ميكنن.من موندم ايرانيها معمولا نيمه سبزه هستن و به نظر من (پس از 8 سال زندگي اينجا، و 24 سال زندگي تو ايران) مي تونم به جرعت بگم كه قشنگت رين پوست رو دارن(مرد و زنش فرق نمي كنه) چرا اين مردم ما همش ميخوان اداي خارجيهارو در بيارن ؟؟بابا والا همينطوري خيلي قشنگتريد،هي به خودتون ور نريد.انتهاي پيغام

(0) comments

سلام
امشب 3 ساعت وبلاگ گردي كردم.نتيجه هم وحشتناك بود.وهم خوب، وحشتناك بود چون بعضي از وبلاگها خيلي چرت بود.وخيلي ها مدتها بود كه نوشته نشده بود.بعضي ها كه انگار همون 1 ساعت اول كه اين وبلاگ نويسي رو ديدن يك وبلاگ برا خودشون باز كردن.و رفتن.والان انگار ماهها هست كه نيومدن كافي نت.يك كار ديگه هم كردم.برا چند نفر ايميل دادم.هر چند كه بعضي از وبلاگها اصلان آدرس ايميل نداره!!يك حالي بود تو اين وبلاگها كه خالي افتادن.نمي دونم چطور توضيح بدم اون حال رو! مگه يك جور.دور از جون صاحبشون مثل اين بود كه تو قبرستان رفتي.ولي خوب حالا راجب خوب هاش بگم.نوشته بعضي هارو كه ميخوندم.حيرون مي شدم از بس كه قشنگ نوشته بودن.وقتي بعضي از اين وبلاگهار و مي خوني تازه مي فهمي كه نوشتن واقعا هنر هست.(تازه متوجه بي هنري خودت ميشي) بعضي ها انقدر قشنگ با كلمات بازي مي كنن كه آدم گيج گيج مي خوره.مخصوصا وقتي كه مي بيني نويسنده نه حرفي از ليسانسش زده.و نه تعريف فوق ليسانس گرفتنش رو مي كنه،نويسنده مي دونه كه بابا والا ما اومديم برا خواندن و نه خواستگاري!!مي دونه كه ما نه هووش هستيم و نه باجناقش!!فقط و فقط خواننده هستيم .خوب نه لينك مي دم به اون وبلاگهاي خوب {چون بلد نيستم}!! ونه اسمشون رو مي گم.تا خودتون مثل من زحمت بكشيد و بخونيد و اونموقع هست كه خستگي از بدن تون ميره.به همه اونها كه قشنگ و صميمي مي نويسن خسته نباشيد ميگم.و به همه اونها كه اسمشون امشب اومده تو ليست خوش آمد ميگم.به نظر من مملكتي كه حدود 60 ميليون جمعيت داره .حداقل 600 هزار وبلاگ با سليقه و نوشته هاي مختلف لازم داره.فعلا.

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۶, دوشنبه

آگهي مزايده
تعداد محدودي دستمال يزدي با رنگهاي سرخابي،صورتي،و قرمز،{مخصوص رانندگان تاكسي زنانه} به فروش ميرسد.شرايط شركت در مزايده.
1-داشتن تاييديه از اداره تاكسي راني آبجي ها
2-يك قطعه عكس از آقاتون كه توش پاي چشم ايشون بر اثر مشت شما كبود شده باشه
3-يك قطعه فتوكپي از چهار تا لاستيك تاكسي.
تاكيد:داشتن سبيل براي خانمهاي شركت كننده الزامي است،!!!

(0) comments

شما تو بهشت هستيد اگر اين چيزها رو با هم داشته باشيد
1-حقوق آمريكايي،2-خانه انگليسي،3-غذاي چيني،4-ماشين آلماني،5-همسر ايراني،
شما تو جهنم رندگي مي كني اگر اين چيزهاروبا هم داشته باشيد
1-ماشين آمريكايي2-همسر انگليسي3-خانه چيني 4-غذاي آلماني،5-حقوق ايراني
فعلا

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۵, یکشنبه

اطلاعيه
سازمان حمايت از همجنس گرايي«اوآ خواهران سابق»حمايت گسترده خود را از طرح تاكسي زنانه اعلام داشت.
در بخشي از اين اطلاعيه آمده است.ما همجنسبازان.از اقدام شجاعانه دولت اسلامي تشكر كرده و اعلام مي كنيم كه با اجرا شدن اين طرح.يك گام بزرگ ديگر جهت همجنس بازي مردم ايران برداشته مي شود.و در ادامه اطلاعيه آمده است.كه بسياري از آقايان نيز از اين اقدام به وجد آمده اند.زيرا احتمال اينكه توسط يك تاكسي زنانه رباييده شده.و به اميد خدا تجاوزي نيز به اين آقايان بشود.بسيار زياد هست.(توضيح اينكه.رانندگي اين تاكسي ها با خانم ها است)
اطلاعيه اي هم از طرف زنان «دوچرخه سوار»(از نوع وبلاگي) به دستمان رسيده كه در اسرع وقت در اين سايت گذاشته خواهد شد.
مرحمت زياد

(0) comments

همزمان با اعلام اين خبر كه تاكسي زنانهدر ايران،راه اندازي ميشود.جمعي از آقايان آگاه از اين موضوع به شدت اظهار نگراني كردند،ولي كارشناسان آگاهاعلام كردند كه اين حركت بسيار مثبت،و قدمي ديگر جهت برابري زن ومرد در ايران اسلامي ميباشد.كارشناسان آگاه با استناد به سخنان هاشمي رفسنجاني كه گفته حتي در زمان كوروش كبير كه ميگن خيلي حقوق بشري بوده هم، تاكسي زنانه وجود نداشته است!!!همينكارشناسان آگاه اعلام كردند كه دوران بوق زدن و بلند كردن خانمها توسط آقايان تمام شده.و از اين به بعد خانمها هم ميتوانند براي آقايان بوق بزنند.بدون اينكه از طرف اداره منكرات.مخالفت ويا برخوردي با آنان صورت گيرد.انتهاي پبام

(0) comments

با عرض سلام و شادباش!!
چرا شاد باش؟
خوب برا اينكه تمامي مشكلات ايران حل شده و فقط مونده بود تاكسي مخصوص زنان!!
تو خبرها اومده كه مي خوان تاكسي مخصوص زنان را راه اندازي كننن.من واقعا خوشحال شدم ازاين خبر!!
فقط تو چندتا چيز موندم.اول اينكه.مثلا يك زن وشوهر چطور بايد سوار (يك) تاكسي بشن؟
دوم اينكه:تو ايران مگه چه خبر هست كه براي كم شدن فساد مي خوان تاكسي رو ازهم جدا بكننن؟
سوم:آيا مسولان محترم كشور.فكري به حال «دوچرخه سواري» خانم ها كردن يا نه؟؟
ده تا چيز ديگه هم هست.ولي زبان از بيان كردنش شرم داره.
دعاي شب يك شنبه:(شب جمعه سابق)خدايا يك چيز ديگه.به غير از نمك بيافرين.اين گندها كه ما مي بينيم نمك رو شرمنده كرده..

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]