سهراب مَنش

۱۳۸۲ بهمن ۲۳, پنجشنبه

اخلاق
يکی از ایرانی هایی که در نزدیکی من زندگی می‌کند، حدود هفت هفته‌ای به ایران رفته بود، و چند روزی است که برگشته است.
فعلا خوابیده خانه و مشغول سم زدایی‌های ایران است!
اخلاقش اینطوری شده:
از همه آدمهای دنیا بدش می‌آید!
از رانندگی با نظم خوشش نمیاد! و فکر می‌کند رعایت قوانین رانندگی سوسول بازی هست!
از همه چیز و همه کسی عصبی هست.
آدمها را بر اساس پول آنها قضاوت می‌کند. اگر کسی پول زیاد داشته باشد، قابل احترام است و اگر نداشته باشد که فکر کردن بهش هم ضرر به حساب می‌آید.
به همه چیز و همه کسی شک دارد.
فکر می‌کند که ایران مرکز دنیاست.
خلاصه آنقدر اخلاقش در این هفت هفته گوُه شده است که اصلا قابل تحمل نیست. به خودش هم گفتم، و خودش هم از اینکه در این مدت کوتاه اینطور شده، متعجب است.
اگر یک روزی آخوندها از آن مملکت بروند، تازه باید شروع کرد اخلاق ملت را درست کردن!
البته ممکن است بی حوصلگی و بد اخلاقی این بنده خدا، تا حدودی مربوط باشد به اینکه در ایران ازدواج کرده، و تازه عروس را در ایران جا گذاشته و برگشته.( کارهای ادای ویزا بین شش ماه تا یک سال طول می‌کشد) ولی در اینکه اخلاق مردم ایران بشدت بد شده است هیچ شکی نیست. طبق گفته ایشان؛ مردم هیچ احترامی به هم نمی‌گذارند. هر کسی به فکر خودش است و سعی می‌کند سر آن یکی را زیر آب بکند تا خودش بالاتر بیاید! مردم بسیار ظاهر بین شده‌اند. کلاه برداری و دزدی و کارهای خلاف هم بیداد می‌کند! از همه هم می‌شنوی که؛ من بالاخره از این مملکت می‌روم!
من نمیتوانم همه حرفهای این آدم را قبول بکنم، ولی کاشکی موقعیتی برای مردم ایران پیش می‌امد تا از بالا نگاهی به خودشان بیندازند! اگر قرار باشد اینگونه پیش بروند، ده سال دیگر وضعیت جامعه ایران چگونه خواهد بود؟
امیدوارم دوستانی که از ایران این نوشته را می‌خوانند، در نظر خواهی بنویسند که حرفهای این بنده خدا کاملا غلط است، و یا حداقل بنویسند که بیشتر حرفهای او غلط می‌باشد.

******


(0) comments
۱۳۸۲ بهمن ۲۲, چهارشنبه

به رسم رفاقت
چهار شنبه؛ ۲۲ بهمن؛ ساعت ۰۰:۰۱ بامداد به وقت ايران

این چند خط، امشب اینجا به رسم دوستی نوشته شد!
خاتون جان: من را امشب به یاد داری؟
حتما جواب یک نه بزرگ هست!
ولی من تو دوست وبلاگ نویس هرگز ندیده، سایز S ام را به یاد دارم. و همین امشب که شب ازدواجت هست، برایت آرزوی یک زندگی پر از شادی دارم.
باید همان مثال قدیمی ها را بگویم خاتون جان.
امیدوارم به پای همدیگر پیر بشوید، بدون اینکه برای یک لحظه از همدیگر سیر بشوید!

پی‌نوشت؛این رفیق گرمابه و گلستانت هم حتما همین الان که ساعت حدود یک نیمه شب به وقت ایران است، مشغول شلنگ تخته انداختن است.
شاد باشید:)

(0) comments
۱۳۸۲ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

سکوت
این چند روز گذشته، توی این وبلاگ یک کم سکوت هست.
راستش این روزها، هر بار که به کانالهای تلویزیونی ایران نگاه میکنم، هر بار با دیدن تظاهرات روزهای انقلاب سیاه سال پنجاه و هفت، این فکر به سرم میرسد که مگر آن مردم چه کم داشتند که اینطور مانند گوسفند به خیابان می آمدند؟
چه چیزی را می خواستند و ازشان دریغ می شد؟
از مردان مهمتر، وقتی چشمم به زنان می افتد، وقتی میبینم که مثلا ظاهر یک زن نشان می دهد که اهل حجاب نبوده، ولی برای شرکت در تظاهرات روسری به سر کرده! پر میشوم از تاسف!
مردم تظاهرات میکردند و لبخند می زدند. تو گویی که مشغول تفریح هستند!
چند نفر از این زنان به این فکر افتاد که دارد رو به سیاهی و تباهی می رود؟
چند نفر از اینها به فکرشان میرسید که به زودی فرزندان و برادران خود را باید به مسلخ جمهوری اسلامی بفرستند؟
کدامشان فکر میکردند که روزی، غم ندیدن فرزند و یا برادر در غربت مانده شان، کمرشان را خم خواهد کرد؟
فکر میکنم بهترین روزهای سکوت کردن، همین روزهایی است که آن را می گذارنیم. فکر می کنم اگر قرار است روزی را در خانه ماند و پا را ازخانه بیرون نگذاشت، فرداست.
فردا بین ساعت هشت صبح تا چهار بعدالظهر، بهترین زمان بری ماندن در خانه است.( البته برای کسانی که در ایران هستند)
*******************************************

بالاخره بعد از گذشتن دو سال از شروع وبلاگ نویسی، من مطمئن شدم که یکنفر از هلند هم گاهی به این وبلاگ سری می‌زند!
البته هنوز موفق نشدم یک‌نفر دیگر که در هلند زندگی می‌کند و وبلاگ می‌نویسد را ببینم! نمی‌دانم که کسی دیگر از هلند هم به نوشتن وبلاگ مشغول است یا نه؟
می‌دانم یک نفر چند ماهی است که از ایران به هلند آمده، و اینجا هم به نوشتن وبلاگی که در ایران شروع کرده بود، مشغول است. ولی خوب ایشون از نوع وبلاگهای پیوندی هست :)
اصل هلند نیست!

(0) comments
۱۳۸۲ بهمن ۲۰, دوشنبه

ولیعهد انگلستان در ایران
پادشاه انگاستان به ایران رفت، تا ضمن یادآوری گذشته آخوندها به آنان. به آنان تاکید کند، اگر تا انقلاب مهدی هم در ابران حکومت بکنند، نباید فراموش کنند که زیر سایه خایه های انگلستان هستند!
آخوندها هم ضمن پذیرش این سفر در روزهای کنونی ( دهه زجر)، یکبار دیگر به دنیا ثابت کردند که از آخوند، جاکش تر در دنیا نسیت. و نخواهد آمد!
سفر ولیعهد انگلستان به ایران در این روزها کاملا اتفاقی بوده! و کاملا اتفاقی قرار هست تا دو روز دیگر، یعنی روز بیست و دوم بهمن، در ایران بماند!
لینک خبر از ایرنا
به نظر شما چند سال دیگر باید خون مردم ایران را در شیشه کرد، تا زندگی برای اروپایی ها و آمریکایی ها( کانادایی ها، استرالیایها. همه جاکش های دنیا را تو لیست بیارید لطفا!) راحتر باشد؟ چند سال؟ صد سال کافی نبوده برای این بی همه چیزها؟

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]