وضعیت خارجیها در هلند
کشور هلند در زمانی نه چندان دور یکی از کشورهای خوب اروپایی برای زندگی خارجیان به حساب میآمد.
کشور هلند در سالهای توسعه اقتصادی خود در سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵ دچار کمبود نیروی انسانی بود. به همین منظور درهای کشور را به روی خارجیان گشود تا به این ترتیب بتواند نیروی انسانی خود را تامین کند. اکثر مهاجران در آن زمان از کشورهای ترکیه و مراکش بودند. این نیروهای انسانی تقریبا بدون اینکه چیزی از زبان و فرهنگ هلند را یاد بگیرند، وارد بازار کار هلند میشدند. البته اکثر اینها بعنوان کارگرهای ساده در کارخانه ها مشغول بودند و در جاهایی از آنان استفاده میشد که ندانستن زبان و فرهنگ هلند تاثیری بر بازدهی کار آنان نداشت.
اما از نظر پناهندگی در آن سالها و همینطور در دهه هشتاد، کشور هلند یکی از کشورهایی بود که کمترین آمار درخواست پناهندگی را داشت. با توجه به اینکه کشورهایی مانند آلمان، فرانسه و انگلستان سختگیری چندانی در پذیزش پناهندگی نمیکردند. اکثر پناهندگان از کشورهای مختلف این سه کشور و بعد از آنها کشور سوئد را به عنوان محل پناهندگی خود انتخاب میکردند.
از اوایل دهه ۹۰ کشورهای اروپایی در قوانین پناهندگی خود سختگیری بیشتری نشان دادند، و تقریبا از پذیرش پناهنده خودداری میکردند. در صورت پذیرفته شدن شخص به عنوان پناهجو، مدت طولانی اقامت در کمپهای پناهندگی، طولانی شدن پروسه رسیدگی به پروندهها، و نهایتا نپذیرفتن شخص به عنوان پناهنده و حکم اخراج از کشور را میتوان به عنوان نمونههایی از سختگیری کشورهای معروف اروپایی ذکر کرد.
با شروع این سختگیریها، پناهندگان در جستجوی کشورهای جدید در اروپا بر آمدند. کشورهایی مانند هلند، بلژیک،ایتالیا، و دانمارک از جمله این کشورها بودند.
.. ادامه دارد
شما اضافه وزن داريد ولي چاق نيستيد!
فکر میکنم اين اشتباه میکند! بايد خودم را دوباره وزن کنم.
شما چی؟
ساعت؛ 4:40 دقیقه بامداد؛ چهارشنبه
ساعت 2:45 دقیقه، رفتم بخوابم، نشد! نیم ساعت داز کشیدم، و از جایم بلند شدم.
ساعت 3:45 دقیقه، دوباره رفتم که بخوابم، ولی نمیشود. پلکهام از خستگی سنگین هست. ولی نمیتوانم بخوابم! کامپیوتر را روشن کردم، حوصله خواندن چیزی را ندارم. راستش چیزی هم به مغزم نمی رسد که بنویسم. همینجوری دارم تایپ میکنم.
یادم هست، نوجوان که بودم. تازه به منطقه رفته بودم. یک آدم نسبتا سن و سال دار، در همان سنگری که من بودم، با ما بود. یک شب بیدار شدم و دیدم که او هم بیدار است. بهش گفتم چرا نمیخوابی؟ گفت تمام روز را می شود هر جوری که هست، سرگرم بود و یا به چیزی مشغول بود، تا جلوی فکر و خیال گرفته بشود. ولی شب، همچین که سرت را بر روی بالش میگذاری و کمی ساکت می شود، همه فکرها یکباره به مغزت می ریزند و اذیتت می کنند!
آنموقع متوجه منظورش نشدم. ولی اینجا زیاد به یاد او و حرفی که آن شب به من گفت می افتم.
از خواندن بعضی وبلاگها خنده ام میگیرد! نویسنده وبلاگ فکر می کند که تمام مشکلات دنیا مال اوست، و کسی دیگر نمیتواند سختی او را درک کند!
بعد چند خط پائین تر می بینی که تعربف می کند که کجاها با دوستانش رفته، و چقدر خوش گذشته، و مثلا شب ساعت یازده، موقعی که داشته تلویون نگاه می کرده خوابش برده و صبح بیدار شده است!
به هرحال این طبیعت آدم است که فکر می کند سختی زیادی در زندگی دارد، و کسی دیگر، نه میتواند درکش کند، و نه میتواند باری که او بر دوش می کشد را بفهمد!
****************************************
فقر
مملکتی که گاز دارد، فقیر ندارد!
عکس از روزنامه اعتماد
لمس کردن
چند وقت پيش در کانال
DISCOVERY برنامهای را نگاه میکردم که در مورد حس لامسه بود.
بیشتر برنامه، فیلمهایی بود که از یک زن فرانسوی برداشته بودند. این زن فرانسوی، حدود بیست سال بود که بر اثر یک حادثه، حس لمس کردن خود را از دست داده بود.( در تمام بدنش!) راستش من اول برنامه متوجه مشکلاتی که برای این شخص پیش آمده بود نشدم!
داشتم فکر میکردم که بدترین وضیت میتواند در آن شرایط این باشد که مثلا سرما و یا گرما را حس نکنی، و به همین خاطر خطری متوجهات بشود.
ولی وقتی برنامه را تا به آخر نگاه کردم، متوجه شدم که این فکر من، شاید کم خطر ترین و بهترین وضعیت برای آن شخص بود!
یک مثال که در آن برنامه فیلم برداری کرده بودند این بود که زن فرانسوی، در اولین سالهایی که حس لمس کردن را از دست داده بود، نمیتوانست چیزی که مایل بود ار جایی بردارد و جای دیگر بگذارد را لمس بکند، و به همین خاطر، عصب ها نمیتوانستند به مغز فرمان بدهند که مثلا چقدر زور نیاز دارد برای برداشتن یک جسم!
به همین خاطر؛ این خانم برای برداشتن یک تخم مرغ از روی میز چند سال تمرین میکرد! باید آنقدر اینکار را انجام میداد، تا بر اثر تجربه زیاد، بتواند بدون لمس کردن،تخم مرغ را بردارد، بدون اینکه آن را بشکند. این مثال برای همه چیزهایی بود که این زن با آن سر و کار داشت.
یادم هست در آن برنامه نشان داد، زن فرانسوی، در جلوی شیر آب گرم و سرد حمام، یک درجه گذاشته بود، تا بتواند با کمک این درجه آب را طوری تنظیم کند، که بدنش بر اثر آب داغ نسوزد، و یا بخاطر سرمای آب سرما نخورد!
چرا یاد برنامه افتادم؟
امروز احساس کردم که در یکی از چشمهایم، یک چیزی هست! ( یک مژه یا چیز دیگری)
دستم را شستم، تا با نوک انگشتانم آن جسم را از چشم در بیاورم.
شاید این کار را هر انسانی در طول مدت زندگی هزاران بار انجام بدهد، و برای همین بدون نیاز به آینه میتنوان این کار را کرد!
نوک انگشتم را با احتیاط به چشمم نزدیک کردم، و همینوطور که داشتم با احتیاط اینکار را میکردم، یکباره از شدت درد احساس کردم که چشمم از جایش در آمده!
ناخن انگشت اشارهام، از حد معمولی بلندتر شده بود( یک مقدار زیادی بلند!). به همین خاطر ناخنم را به تخم چشمم زده بودم!
درست در همان لحظات درد زیاد، یاد این برنامه که از تلویزیون دیده بودم افتادم. شاید از زمانی که آن برنامه را دیده ام تاکنون بیشتر از یک سال میگذرد، ولی با حالتی که پیش آمده بود، به اولین چیزی که توانستم فکر کنم همان برنامه بود.
الان که چند ساعت از موضوع میگذره، و درد از چشمم رفته است. احساس میکنم، درد آن زن را بهتر ار سال گذشته درک میکنم!
بعد از تمام شدن آن برنامه، یک تحم مرغ برداشتم، تا بتوان توضیحی که شنیده بودم را بهتر بفهمم! ولی نشد و زود خسته شدم! اما امروز میتوان بفهمم که بدون احساس لمس کردن، چقدر زندگی مشکل تر است!
مخصوصا که هیچ جایی از بدن حس لمس کردن نداشته باشد!