۱۳۸۲ بهمن ۴, شنبه
نظرهای هنرمندانه!
چند روز قبل به نقاشیهای
سايت کارگاه نگاه میکردم. چشمم به اين نقاشی که در پائین نوشته گذاشتهام افتاد، و به خطوطی که بر روی صورت افتاده است.
احساسات هنریام گُل کرد! و خواستم بدانم که نقاش با کشیدن این خط ها و یا به قول من این زخمها، چه چیزی را میخواسته به بیننده برساند؟
خودم هر چی فکر کردم، به نتیجهای نرسیدم، یک کامنت در زیر نقاشی گذاشتم، و از نقاش این سوال را کردم.
فکر میکنید جواب خانم نقاش چی بود؟
بر عکس تمام چیزهایی که به ذهن من رسیده بود. نقاش نوشته بود؛
آقا سهراب
در مورد این خطوط روی کار سوال کردید، اینها زخم نیستند، چون جاهای دیگه کار هم هست. در واقع من چون روی یک بوم کار شده، کار کردم، این خطوط به این صورت در همه جای نقاشی نمایان شده، که به صورت اتفاقی روی چهره و جاهای دیگه آمده. البته من اکثرا روی بوم کار شده، کار میکنم، برای اینکه یک حس دیگه داره!
(البته این خانم ایمیل را به فینگلیش نوشتهاند)
نتیجه اینکه؛ا به من نیامده از این حرفهای رنگی و قشنگ بزنم و از این مهمتر اینکه؛ هر چیزی که به ذهن آدم عجیب و یا سوال برانگیز است، حتما نباید معنای خاصی داشته باشد!
بقیه نقاشیها
اینجا هست.
(0) comments
۱۳۸۲ بهمن ۳, جمعه
مولانا
چند وقتی است که به سبَب خواندن چند وبلاگ و صحبت با یکی از دوستان در مورد مولانا، علاقمند شدهام در شش ماه آينده اگر توفيقی حاصل شد، سفری به قونیه داشته باشم.
قونیه شهری در فاصله ۲۶۳ کيلومتری از آنکارا و در کشور ترکيه میباشد.
البته دليل ديگري هم برای اين سفر دارم که کاملاّ خصوصی است، و مایل نیستم آن را در اینجا بنویسم.
امَا دلم میخواهد قبل از رفتن به آنجا، اطلاعاتم را در مورد مولانا بیشتر کنم، و با شناخت بیشتری به دیدنشان بروم.
به همین منظور در اینترنت و از طریق سایت
Google جستجو کردهام و
سايتهای زيادی پيدا کردهام.
یکی از آنها که تاکنون بصورت کامل خواندهام،
این سایت میباشد.
در این سایت به غیر از زندگی نامه، بصورت مکتوب. سروش هم در مورد مولانا صحبت کرده است که فایلهای صوتی آن در این سایت موجود است.
سعی دارم که مطالب بیشتری را در مورد شخص مولانا، و همینطور در مورد کتابهایش، بخصوص مثنوی بخوانم.
اگر کسی از دوستان احیاناّ، سایتی در این موردها سراغ دارد، لطف کند و در نظر خواهی بنویسد، همینطور اگر در مورد یک سی دی که ظاهرا در ایران تولید شده و حاوی فایلهای صوتی، زندگینامه همراه با عکس، فيلمهاي کوتاه ، و ... میباشد. اطلاعاتی دارید، در نظر خواهی همراه با اسم این سی دی، و اینکه چه چیزهایی در این سی دی موجود است را بنویسید.
سپاسگزارم.
(0) comments
۱۳۸۲ بهمن ۲, پنجشنبه
عکس از
اینجا.
(0) comments
۱۳۸۲ بهمن ۱, چهارشنبه
آرامش
ساعت ۱۹:۰۰ روز چهار شنبه.
نزدیک به یک ساعت است که درون دلم آرامش عجیبی برقرار شده!
انگار که هیچ مشکلی ندارم و نداشتهام. انگار که فردا هیچ نگرانی ندارد و آیندهام در کوتاه مدت دچار مشکلی نخواهد شد.
دلم مثل آب زلالی که از چشمه بیرون میآید صاف و آرام هست.
دلم مثل سنگ ریزههای کف یک چشمه که با رد شدن آب از رویشان صاف تر و صیقلی تر میشوند، شده است. ولی نمیدانم که این ارامش از کجا میاید و از روی دلم رد میشود؟
عجب حس عجیبی!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه...
دل همه خوبها آرام باد.
(0) comments
۱۳۸۲ دی ۳۰, سهشنبه
کودکی
کاشکی بعضی از دورههای زندگی را میشد در جایی، مو به مو ضبط کرد و نگه داشت!
الان هر چی به این عکس نگاه میکنم، هیچ چیزی به خاطر نمیآورم! حتی نمیدانم که کجا این عکس را گرفتهاند؟ البته میدانم که در یک مسافرت خانوادگی و در یکی از شهرستانها است. اما کجا؟
نمیدانم در آن زمانها چه اخلاقی داشتهام؟ اگر امروز کسی عکس مشابهای به دستم بدهد و بخواهد که نظرم را در مورد عکس بگویم. حتما این چیزها را خواهم گفت: یک بچه سالم از نظر جسمی و روحی، کمی خجالتی و دیرجوش، اما صمیمی.
اما هرچی نگاه بکنم، نمیتوانم بفهمم این عمیق شدن در صورت این بچه(یعنی خودم!) چه میکند؟ چه چیزی او را به فکر برده؟
اینها سوالهایی است که در ذهنم بی جواب مانده!
روی پیشانیاش هیچ چیزی نوشته نشده! ولی روزگار برایش داستانها داشت، چهار سال جنگ،دوسال و نیم درمان جراحات آن جنگ، و ده سال زندگی در غربت!
به هرحال ۳۰ سال از آن زمان گذشته، و شاید عجیب نباشد که چیزی را بخاطر نمیآورم!
شما چه فکر میکنید راجب این بچه؟
تکمیل؛ یک موزیک متن برای این نوشته پیدا کردم. اگر دوست دارید بشنوید،
کلیک کنید.
کودکی؛ با صدای علیرضا افتخاری.
(0) comments
۱۳۸۲ دی ۲۹, دوشنبه
ساعت ۲۲:۳۰ شب: يک شنبه ۱۸ ژانويه
يکی از کانالهای تلویزیونی هلند، فیلم مزخرف« بدون دخترم هرگز» را پخش میکند!
هر بار که چشمم به این فیلم افتاده، تمام وجودم پر شده از کینه و نفرت نسبت به ایرانیهایی که در این فیلم نقش بازی کردهاند!
اگر پولهایشان را جمع میکردند و یک فیلم پورنوی ایرانی میساختند، هم معروف می شدند، و هم حتما بیشتر از این چند صد دلاری که به خاطر بازی در این فیلم گرفته اند گیرشان میآمد! موضوع شرف و آبرو و این حرفها هم که اصلا برایشان معنی ندارد تا نگران این چیزها بشوند! کسی که حاضر میشود فرهنگ و مردم خودش را به خاطر چند تاصد دلاری زیر پا بگذارد، حتما نگرانی راجب این موضوعات ندارد.
از آنطرف یک سازمان خیریه در هلند یک شماره حساب اختصاصی برای زلزله زدگان بم باز کرده، و چند نفر از گویندگان معروق شبکه های تلویزیونی در یک آگهی تلویزیونی به همین مناسبت شرکت کرده و از مردم می خواهند تا به زلزله زدگان کمک کنند. این آگهی تلویزیونی معمولا قبل از شروع چند برنامه تلویزیونی معروف و پر بیننده پخش می شود، و ظاهرا تا کنون نزدیک به دو میلیون یورو پول جمع شده است. امیدوارم که این پول به دست نیازمندان واقعی آن برسد.
خاطرات:
یک قسمت دیگر از خاطرات را ضبط کردم و بر روی شبکه گذاشتم.
این قسمت از خاطرات، شبیه به بقیه آنها که کمی غم در آنها است نمیباشد، و تا حدودی خنده دار است!
به غیر از این قسمت، دو قسمت دیگر را نیز ضبط خواهم کرد، یکی مربوط به جنگ و در قسمت آخر تاثیرات جنگ بر جسم و روانم را خواهم گفت.
برای گوش کردن به خاطرات به
وبلاگ سهراب منش بروید.
(0) comments