مریم حیدر زاده
مصاحبه مریم حیدر زاده با برنامه روز هفتم سایت BBC مصاحبه جالبی هست. از عشق و عاشق شدنش و شکست های زیادش در عشق میگوید و از تحصیلات دانشگاهی که گذارنده و دارای لیسانس حقوق میباشد و چیزهای دیگر.
چند تا عکس جدید هم از او در میان سطوح مصاحبه گذاشته شده است.
اگر فرصت و حوصله خواندنش را دارید،
اینجا را کلیک کنید.
عکس زیر هم یکی از عکسهای مریم است که در کنار عروسک بیست و شش سالهاش نشسته!
امیدوارم بشر با سرعت زیاد مسیر مداوای اشخاصی مانند مریم را طی بکند، تا او نیز در دوران جوانی از نعمت دیدن برخوردار بشود.
توضیح: خواندن این مصاحبه، یقینا از خواندن مقالاتی که در مورد انتخاب مجدد جرج بوش به ریاست جمهوری آمریکا نوشته شده، بهتر است و لذت بیشتری دارد!
مگه نه؟
راستی وقتی وبلاگ من را باز میکنید باید یکی از شعرهای همین شاعر با صدای خودش برایتان پخش بشود.
کسی توانسته گوش کند؟
البته دوستانی که از ایران هستند باید کمی برای لود شدن آن صبر کنند.
حجم فایل صدا زیاد نیست و حدود ۴۰۰ کیلو بایت است.
چند روز اخیر
برای انجام دادن کاری در شهر رتردام Roterdam باید به این شهر میرفتم.
یکی از بچههای ایرانی که همین اطراف زندگی میکند تلفن کرد و گفت که ماشینش خراب شده و او هم میخواهد با من بیاید.
البته او در یک منطقه دیگر از شهر کار داشت و من در منطقه دیگر.
به هرحال هم به خاطر تنها نبودن خودم در این مسیر و هم اینکه او هم به کارش برسد، با هم به رتردام رفتیم.
اول به دنبال کار من که یک کار اداری بود رفتیم، و بعد به جایی که او قرار داشت رفتیم.
جلوی یک پاساژ از من خواست که توقف کنم، و یک تلفن به یک نفر زد و گفت که ما اینجا هستیم.
با یک کم آدرس گرفتن و پرسیدن به درب منزل کسی که با او قرار داشت رسیدم، یک آقای ایرانی جلوی درب منزل منتظر ما بود.
ماشین را پارک کردم و خواستم پیاده بشوم که این بنده خدا گفت: تو دیگه نمیخواد پیاده بشوی و چند دقیقه صبر کنی من آمدهام!
از طرفی آن آقایی که جلوی منزل منتظر بود، نزدیک ماشین آمد و بعد از سلام تعارف کرد که برویم و چند دقیقه در منزلش بنشینم.
اما این بنده خدای همراه ما خیلی سریع و قبل از اینکه من بخواهم جوابی بدهم، گفت که مزاحم نمیشویم و سریع از ماشین پیاده شد.
من هم یک نگاه به آن آقا انداختم و گفتم : میبینید که دوستتان عجله دارد و ازش بخاطر تعارف کردن تشکر کردم.( من کمی به این عجله و اینکه نگذاشت برویم و چند دقیقه داخل منزل بنشینیم شک کردم!)
این دوتا به داخل منزل رفتند و بعد از چند دقیقه همراه من بیرون آمد و به طرف شهری که در آن زندگی میکنیم حرکت کردیم.
ابتدای حرکت چیز خاصی نپرسیدم، اما قبل از اینکه به شهری که در آن زندگی میکنیم برسیم، ازش پرسیدم که داستان چی هست و این تابلو بازی را برای چه درآورد؟
اولش کمی بهانه آورد که بچه ها در خانه منتظرش هستند( این بنده خدا متاهل است و زن و بچه دارد) و اگر میخواستیم بنشینیم دیگر دیر میشد و از این چرت و پرتها!
یک نگاه بهش انداختم که خر خودت هستی و راستش را بگو!
گفت هیچی میخواستم یک کم تریاک بگیرم، و اگر با هم داخل میرفتیم، صاحبخانه اصرار میکرد که بنشینند و با هم چند تا دود بگیرند. من هم چون حال نشستن نداشتم، تو را بهانه کردم که داخل ماشین منتظری و میخواهی زود برگردی!
شنیدید که آدم دروغگو فراموش کار میشود؟
حکایت همین بنده خدا هست! یادش رفته بود که وقتی دوستش در رتردام تعارف کرد که به داخل منزل برویم، قبل از اینکه دهان من باز بشود، خودش وسط حرف پرید و گفت مزاحم نمیشویم!
ازش پرسیدم که چند مقدار خریده است؟
خیلی راحت گفت: چیز زیادی نیست. ۱۰۰ گرم!
۱۰۰ را که شنیدم برق از سه فازم پرید!
بهش گفتم: آدم خوب! اگر وسط راه ما را میگرفتند و صد گرم تریاک پیدا میکردند، میدانی چه میشد؟
باز خیلی راحت گفت: بابا ۱۰۰ گرم که چیزی نیست!
یک نگاه بهش کردم و حرف را ادامه ندادم.
وقتی که به خانه رسیدم، هزار بار خدا را شکر کردم که در راه مشکلی پیش نیامده و حکایت آش نخورد و دهن سوخته نشدم.
با خودم هم عهد کردم که از این به بعد هرگز با هیچکدام از اینها که توی این کارها هستند، حتی به جهنم هم به اتفاق نروم.
توضیح: منظورم از اینها که توی این کارها هستند، کسانی است که میدانم تریاک میکشند است. این بنده خدا فروشنده تریاک نیست و خودش مصرف کننده است.
چند روز اخیر قسمت اول
شب یکشنبه با مستاجر فعلی خانه جدیدی که به اسمم در آمده بود قرار گذاشته بودم، تا به آنجا بروم و منزل را ببینم.
خانه در همین شهری است که من در آن زندگی میکنم، منتها در یک محله دیگر بود که من آنجا را نمیشناختم.
ساعت هفت شب باهاش قرار داشتم.
حدود ساعت هفت به همان خیابانی که آپارتمان در آن است رسیدم.
ماشین را بغل یک پمپ بنزین که سر خیابان بود و در آن ساعت بسته بود گذاشتم و پیاده به دنبال پلاک خانه راه افتادم.
نزدیک پانزده دقیقه گشتم، اما نتوانستم خانه را پیدا کنم.
در همین حین که داشتم دنبال پلاک میگشتم، یک نفر از منزلش بیرون آمد و من از او پرسیدم که میداند این پلاک در کجای خیابان است یا نه؟
طرف میدانست و گفت که این خیابان دو تکه است. مثل بعضی از خیابانهای ایران که شرقی و غربی و یا شمالی و جنوبی است.
و گفت که این پلاک باید در آن طرف خیابان باشد.
یک ربع از هفت گذشته بودو من با عجله به طرف ماشین برگشتم.
داشتم درب ماشین را باز میکردم که شنیدم یکی میگوید: Sir! Sir
برگشتم و دیدم یک نفر در پیاده رو ایستاده و کاغدی در دست دارد.
بهش گفتم : Yes?
به انگلیسی پرسید که آیا انگلیسی و یا آلمانی صحبت میکنم؟
به هلندی جواب دادم : هلندی!
به انگلیسی پرسید چی؟
من هم به انگلیسی گفتم: هلندی.
باز پرسید که یک کم انگلیسی صحبت میکنید؟ و یا آلمانی!؟
نمی دانم چرا عصبی شدم و به انگلیسی گفتم : نه انگلیسی و نه ف...کینگ جرمن!
یارو خشکش زد از این حرف و من درب ماشین را باز کردم که سوار شوم.
دیدم باز میگه: Sir,Sir, I ma not a German.
راستش از چیزی که گفته بودم و خودم هم نمیدونم چرا گفتم پشیمان شده بودم و از ماشین پیاده شدم و رفتم به طرفش.
به انگلیسی گفتم که اینجا هلند هست و من کمی هلندی صحبت میکنم و کمی کمتر هم انگلیسی. چه کاری میتوانم برات انجام بدهم؟
به انگلیسی گفت دنبال یک آدرس میگرده و کاغذی به دست من داد.
آدرس را نگاه کردم و خیابانی که دنبالش میگشت را شناختم.
با کلی جون کندن براش به انگلیسی توضیح دادم که چطور باید بره و بهش گفتم که سر خیایانی که دنبالش میگردد یک پمپ بنزین شل هست و میتواند آنجا هم بپرسد.
چون دیرم شده بود، دیگه نگذاشتم چیزی بگوید و ازش خداحافظی کردم.
دوباره داشتم سواره ماشین می شدم، که شنیدم باز میگه: sir, sir
خدایی دیگه قاطی کرده بودم و گفتم دیگه چیه؟( زمانی که داشتم آدرس را به او می گفتم، کسی که باهاش قرار داشتم زنگ زد و گفت: نیم ساعت از زمان قرار گذشته و اگر نمیخواهم بروم به او بگویم)
به انگلیسی گفت: Are you a iranian?
ایندفعه من خشک شدم!
به انگلیسی گفتم چی؟
دیدم به فارسی گفت شما ایرانی هستید؟
هم خندهام گرفته بود، هم عصبانی بودم، و هم عجله داشتم.
نزدیک به ده دقیقه طول کشیده بود تا من با جون کندن براش به انگلیسی توضیح داده بودم که چطور باید به اون آدرس بره!
یک لبخند زدم و به انگلیسی بهش گفتم: Not any more!:)
و بعد بهش گفتم خداحافظ و ماشین را روشن کردم و راه افتادم.
هنوز صداش میامد که میگفت: آقا شما ایرانی هستید؟ آقا شما ایرانی هستی.