چرا جلب توجه دیگران؟
امروز براي خريدن شامپو، رفتم به یکی از این مغازه های یزرگ که لوازم بهداشتی و آرایشی میفروشد.
چون قبل از اين به اين فروشگاه نرفته بودم، جای اجناس برایم مشخص نیود.یک مقدار که گشتم، شامپو را پیدا کردم و برداشتم. همینطور که در مغازه میگشتم و به اجناس مختلف چشم میانداختم، چشمم به لوازم آرایش برای خانمها افتاد.
این فروشگاه شاید حدود صد متر مربع بود و با یک نگاه و حساب سر انگشتی میشد حدس زد که حدود نیمی از این فروشگاه بزرگ، مخصوص لوازم آرایش زنانه بود.
من تقریبا هیچگونه آشنایی با این لوازم ندارم. هوس کردم که گشتی در میان این لوازم بزنم. نمی دونم اگر بگویم که فقط دویست جور کِرِم آنجا بود، تعداد را درست گفته ام یا نه؟ از این پودرها و ماتیک ها و این چیزها هم که اصلا نمیشد آماری برداشت! از بس که تعداد زیاد بود.
همه این حرفها را نوشتم که بگویم؛ هر چی فکر میکنم نمیتوانم بفهمم که زن ها چه اصرار و یا شاید احساس عجیبی دارند که خودشان را ملزم و مجبور به استفاده از این وسایل میکنند!؟
مطمئن هستم که اگر بگویم قصدشان از اینکار جلب توجه بیشتر است، محکوم میشوم به دیگاه ارتجاعی داشتن!
از طرف دیگر مطمئن هستم که خانمها این لوازم را استفاده میکنند تا چهره بهتری پیدا کنند.
خوب طبق روال عادی، خانمها هم مانند اقایان تقسیم میشوند به دو دسته. مجردها و متاهل ها. برای افراد مجرد، چه پسر و چه دختر هیچ محدودیتی در جلب توجه دیگران وجود ندارد.
اما سوال من این است. چرا برای یک زن متاهل مهم است که در میان همکاران و یا همسایه ها و یا در خیابان، باید از این لوازم استفاده کند تا بیشتر جاذبه داشته باشد؟
با توجه به اینکه میدانم اکثر خانمها به محض ورود به منزل آرایش صورتشان را پاک میکنند، این سوال در من همچنان باقی مانده که چرا یک زن متاهل به خودش حق میدهد که با استفاده از این وسایل در میان دیگران جاذبه ایجاد کند؟
مگر اینطور نیست که تقریبا همه خانمها از شوهر خود توقع دارند که در بیرون از منزل، به گونه ای برخورد کنند که باعث جلب توجه زنهای دیگر به خود نشوند؟
پس چرا به خودشان این حق را میدهند؟
کسی میتواند جوابی به سوال من بدهد؟
توضیح؛ اگر کسی از دوستان خواست که در نظر خواهی چیزی در این مورد بنویسد، لطفا در نظر داشته باشد که من نظر را خواهم خواند و اگر با خواندن نظرشان سوالی برای من پیش بیاید، همانجا مطرح خواهم کرد. پس لطفا بعد از نوشتن نظرتان، دوباره به نظرخواهی سر یزنید تا اگر سوالی پیش آمده بود، جواب بدهید.
تکمیل؛ این توضیح را نیز اضافه کنم. منظور من این نیست که خانمهای متاهل،این جاذبه را به منظور خاصی استفاده می کنند. یک وقت سوء تفاهمی پیش نیاید.
الان که دارم تايپ ميکنم مستِ مست هستم!
یک پنج سیری ودکا زدم، و یک پنج سیری دیگه مانده که باید خالی بشه!
همیشه فکر می کنم که مستی، حالی هست که هیچ چیز دیگری را نمیتوان به جای آن گذاشت و یا اصلا مقایسه کرد!
احساس نزدیکی عجیبی با حافظ دارم! هر چند که یک ذره از آن دریا را نمیتوانم درک کنم.
فقط میتوانم بگویم که: یک حالی تو این مستی و باده گساری هست که هیچ جای دیگه پیداش نمیکنید.
میدونم که بیشتر کسانی که این نوشته را میخوانند، خودشان سینه سوخته هستند و خراباتی.
دلم میخوادبه کسانی که اینکاره نیستند بگویم که تا مست نشوید، دنیا را را نمیتوانید بفهمید.
فهمیدن عشق و سماء معنوی هم ممکن نیست.
تنها چیزی که جاش خالی هست، یک پای توپ و مشتی هست که اینجا پیدا نمیشود.
خوب! حالا من به تنهایی به سلامتی همه خوبان میخورم و به جای آنها هم مست میشوم، هر چند همانطور که بارها گفته ام. من در حالت مستی، احساس هشیاری بیشتری می کنم! امشب به سلامتی همه آدمهای خوب و اهل دل خوردم و میخورم.
سلمتی همه کسانی که این را میخوانند و یا حتی نمیخوانند. من که خوشم! دلم میخواد همه آدمهای دنیا، مخصوصا غربت زدگان خوش باشند.
پیک آخر به سلامتی تو که الان این نوشته را تمام کردی.
ساعت ۴ بامداد روز يکشنبه.
بهترین آرزوهای من در این سال نو میلادی، پایندگی ایران و پایداری ایرانیان
ساعت ۰۰:۱۵ دقيقه بامداد: اولين روز سال ميلادی
بعد از هفت روز اولین بار هست که به تلویزیون نگاه کردم و لبخند زدم!
بعد از گفتن همه خبرها در مورد زلزله ایران، و ابعاد خرابی و کشته شدگان این فاجعه، تولد یک پسر را در تلویزیون نشان داد که امروز در بم به دنیا آمده است!
دیدن همین نوزادان را به فال نیک میگیرم، و برای او زندگی بسیار شاد و آینده ای روشن آرزومندم.
******************************************
روز هفتم
این روزها به هر جا که سر میزنم، به محض اینکه طرفم متوجه میشود که ایرانی هستم، از من راجب زلزله و اینکه من هم کسی را از دست دادهام سوال میکنند. تقریبا هر بار ۱۰ دقیقه طول میکشد که من توضیح بدهم چرا کسی از خانواده شخصی من جزء کشته شدگان نیست!
باور کنید فهم اینکه شهری که در آن زلزله اتفاق افتاده، با شهری که من در آن بدنیا آمده و بزرگ شده ام ۱۰۰۰ کیلومتر حدودا فاصله دارد، برای اینها مشکل است! باید بهشان حق داد! در جایی به دنیا آمدهاند که مساحتش حدود ۶۴ هزار کیلومتر مربع، و جمعیتش حدود ۱۶ میلیون نفر است!
در نهایت معمولامیخواهند بدانند که واکنش امثال من چه میباشد؟ که فکر میکنم از صورتم کاملا واضح است! من نمیتوانم اندوهم را هنگام این سوا پنهان کنم و فکر میکنم که در همان زمان چهرهام تغیر میکند، و اینها جواب سوال دوم را میگیرند!
وطن عزیزم، پاینده باشی.