الان که دارم تايپ ميکنم مستِ مست هستم!
یک پنج سیری ودکا زدم، و یک پنج سیری دیگه مانده که باید خالی بشه!
همیشه فکر می کنم که مستی، حالی هست که هیچ چیز دیگری را نمیتوان به جای آن گذاشت و یا اصلا مقایسه کرد!
احساس نزدیکی عجیبی با حافظ دارم! هر چند که یک ذره از آن دریا را نمیتوانم درک کنم.
فقط میتوانم بگویم که: یک حالی تو این مستی و باده گساری هست که هیچ جای دیگه پیداش نمیکنید.
میدونم که بیشتر کسانی که این نوشته را میخوانند، خودشان سینه سوخته هستند و خراباتی.
دلم میخوادبه کسانی که اینکاره نیستند بگویم که تا مست نشوید، دنیا را را نمیتوانید بفهمید.
فهمیدن عشق و سماء معنوی هم ممکن نیست.
تنها چیزی که جاش خالی هست، یک پای توپ و مشتی هست که اینجا پیدا نمیشود.
خوب! حالا من به تنهایی به سلامتی همه خوبان میخورم و به جای آنها هم مست میشوم، هر چند همانطور که بارها گفته ام. من در حالت مستی، احساس هشیاری بیشتری می کنم! امشب به سلامتی همه آدمهای خوب و اهل دل خوردم و میخورم.
سلمتی همه کسانی که این را میخوانند و یا حتی نمیخوانند. من که خوشم! دلم میخواد همه آدمهای دنیا، مخصوصا غربت زدگان خوش باشند.
پیک آخر به سلامتی تو که الان این نوشته را تمام کردی.
ساعت ۴ بامداد روز يکشنبه.