با عرض سلام و احترام خدمت دوستانی که به این وبلاگ هنوز هم سر می زنند و به یاد بنده و آمنه عزیز هستند.
همانطور که می دانید من مدتی است که در ایران هستم، و این مدت بصورت بسیار عجیب و پر سرعتی گذشته است!
امروز که این یادداشت را می نویسم، کمی بیشتر از یک سال است که من در ایران زندگی می کنم.
الان که به این زمانی که پشت سر گذاشته ام، نگاه می کنم، برای خودم نیز باور کردنی نیست که مدت اقامات من به اینصورت طولانی شده است.
روزی که به اینجا آمدم، در نظر داشتم که حداکثر شش ماه در اینجا بمانم و در صورتی که کارهای مد نظرم انجام نشد، به هلند برگردم.
اما واقعیت این است که به رغم درست نشدن کارهای اداری ام، و تقریبا نا امید شدن از اینکه بتوانم به زودی این کارها را به سرانجام برسانم، نمی توانم خودم را راضی به رفتن بکنم.
برای برنگشتن به هلند، دو دلیل عمده دارم.
اولین دلیل، بودن آمنه عزیز در اینجا می باشد.
مکرراَ پیش می آید که من و آمنه برای مدت طولانی نمی توانیم همدیگر را ببینیم و دیداری تازه بکنیم، منظور از مدت طولانی یک هفته تا ده روز است، اما با وجود این فاصله ها، همیشه فکر کرده ام که نمی توانم بدون دیدن آمنه، روزگار را بگذرانم، درست است که این فاصله ها پیش می آید، اما همیشه در ضمیر ناخود آگاه من این موضوع که اگر واقعا نیت کنم که او را ببینم، می توانم با کمی انتظار کوتاه و برای مدت زمان کوتاه او را پیدا کنم و دیداری با هم داشته باشیم، در صورتی که اگر از ایران بروم، نهایتا این دیدار می تواند از طریق اینترنت باشد، که برای من کاملا ناخوشایند است و مطمئن هستم که نمی توانم در غربت تحمل این جدایی را داشته باشم.
دومین دلیلم برای ماندن این است که هنوز امید خود را برای پیدا کردن کاری که بتوانم از قبال آن روزگار خودم و در آینده روزگار خود و آمنه را بگذرانم از دست نداده ام و بصورت عجیبی به این موضوع امیدوارم!
امیدوارم که خداوند وسیله ای و یا راهی پیش روی من بگذارد که بتوام، کاری برای خود دست و پا کنم و اگر خیالم از بابت در آمد در آینده راحت شد، بطور کامل قید رفتن را بزنم، و باقی مانده عمر را در کشور خودم و در کنار کسی که دوستش دارم بگذرانم.
امیدوارم و دعا می کنم که مشکلاتم بصورت کامل برطرف شده، و منبع در آمدی نیز پیدا کنم، تا خیال خودم را راحت کنم و همینطور، بیشتر از این دختر مردم (آمنه جان) را منتظر و بلاتکلیف نگذرام.
لطف های آمنه عزیز در این مدت، نسبت به من آنقدر زیاد بوده است، که من رفتن را یک نامردی تمام عیار در حق او و خودم می دانم!
در آخر یادداشت باز هم از دوستانی که به ما سر می زنند سپاسگزارم و از شما که قلب های دوست داشتنی و پاکی دارید می خواهم که ما را دعا کنید.
مخلص همگی: سهراب
نظرات شما
برچسبها: روزمره