سهراب مَنش

۱۳۸۴ آذر ۱۲, شنبه

یک جوک
نمی دانم چرا گاه و بیگاه بعضی از حرفها و یا حرکات مردمی که با آنها برخورد دارم من را با یاد جوکی می اندازد که در دوران شیرین نوجوانی و در مدرسه راهنمایی محل یاد گرفتم!
هر چند آن روزها بدون دلیل به آن می خندیدم، اما این روزها گاهی برایم این موضع بسیار قابل لمس کردن است و به خوبی این جوک را می‌فهمم و لبخندی بر لبم می آید.
جوک این بود.

یک عروس و داماد تازه کار و بدون تجربه به حجله می‌روند، آقای داماد هر کاری می کرد، نمی توانست داماد بشود و به عروس می گوید، یک کمی عشوه بیا و کاری بکن آخه!
عروس خانم که خیلی از مرحله پرت بود به آقای داماد میگه: من عشوه آمدن بلد نیستم، اما اگر بخواهی می توانم برات بگوزم:)

توضیح ضروری: اینکه نوشتم این روزها و آدم هایی که با آنها برخورد می کنم، منظورم کسانی است که روزانه با آنها ارتباط مستقیم دارم، و نه دوستانی که از طریق اینترنت با من در ارتباط هستند.

(0) comments
۱۳۸۴ آذر ۷, دوشنبه

لذت های لیلی و مجنون
چندی پیش داشتم با یک نفر در موزد داستان‌های عاشقانه صحبت می‌کردم.
گفتم که در این داستان‌ها فقط آه و ناله نیست که زیبا هست، صحبت کردن از لذت‌های جسمانی نیز بسیار لذت بخش است.
همانطور که در زندگی هر انسانی اینطور است! به شرط آنکه انسان سخن گفتن را بداند و حرف را در جای خود بزند.
فکر می کنم که این قظعه شعر از داستان لیلی و مجنون بهترین شاهد برای حرفم باشد.
اینجای داستان، مجنون به نزد لیلی آمده است و لیلی از او می خواهد که برایش اشعار عاشقانه قدیم را بخواند تا او یادی از گذشته بکند.
مجنون شروع به خواندن می کند.

آیا تو کجا و ما کجائیم؟ تو زآن که ای و ما تو را ئیم

مائیم و نوای بینوایی، بسم الله اگر حریف مایی

تشنه جکر و غریق آبیم، شب کور و ندیم آفتابیم

از بندگی زمانه آزاد، غم شاد به ما و ما به غم شاد

یارب چه خوش اتفاق باشد، گر با منت اشتیاق باشد

مهتاب شبی چو روز روشن، تنها من و تو میان گلشن

من با تو نشسته گوش در گوش، با من تو کشیده نوش در نوش

در بر کشمت چو رود در چنگ، پنهان کنم‌ت چو نرم در سنگ

گردم زخمار نرگست مست، مستانه کشم به سُمبُل ت دست

با نار برت نشست گیرم، سیب زرخت به دست گیرم

گه نار تو را چو سیب سایم، گه سیب تو را چو نار خوایم

گه در بر خود کنم نشستت، گه نامه غم دهم به دستت

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]