خانهٔ خالی از عشق
دیشب کمی دیرتر از ساعتی که معمولا به منزل میرسم به خانه رسیدم.
قبل از اینکه به خانه برسم، به گوشی تلفن موبایلی که چند وقت پیش زحمت شکستن آن را کشیدم زنگ زدم!
دلم می خواست، مثل ابی کسی گوشی را بردارد، و از او سوال کنم که چه چیزی در خانه نداریم، تا قبل از رسیدن به منزل آن را بخرم و با خود به خانه ببرم.
کسی گوشی را برنداشت!
توی پیغام گیر خودم پیغام گذاشتم که توی خانه عشق داریم؟
به خانه که رسیدم، گوشی را برداشتم و نگاه کردم، هیچکس قبل از من به پیغام ها گوش نداده بود.
پیغام خودم رابه همراه یکی دو تا پیغام دیگه که نمی دانم از کی بود و چی بود، پاک کردم.
چند دقیقه با یکی از دوستان از طریق اینترنت صحبت کردم، و رفتم تا توی یک رستوران شام بخورم.
من خدا را به خاطر سقفی که بالای سرم هست شکر میکنم، اما من هم انسان هستم و خواستههایم تمامی ندارد!
خواستهٔ زیادی نیست که دلت بخواهد زیر سقفی که تو در آن زندگی میکنی، یک نفر منتظرت باشد.