چرا شباهت؟
عنوان نوشته قبلی را همانطور که دیدهاید شباهتها گذاشته ام.
اما چرا برای یک قسمت از نامه فروغ این عنوان را انتخاب کردم؟
وقتی که نامههایی از این دست را می خوانی، مهم نیست که فروغ نوشته باشد، یا یک بقال و یا یک تاجر و یا هنرپیشه، همگی ما تقریبا از همین کلمات استقاده خواهیم کرد.
این از اولین شباهت، و از این مهمتر و چیزی که منظور من بود، احساسی بود که فروغ در نامه نوشته بود. می گوید: تمام کتاب را زیر و رو کردم بلکه کلمهای برای من نوشته باشی، اما چیزی نبود!
این شباهت و اشتباه بزرگ نیز در تمام انسان ها مشترک است!
اشتباه از این نظر که وقتی کسی را دوست داری، و دائم به او فکر میکنی، این نظر برایت بوجود میآید که حتما طرف مقابل هم چنین حسی دارد و در همه جا و همه کاری به یاد تو بوده است!
اما زهی خیال باطل!
بعد از مدتی به این واقعیت میرسی که دوست داشتن تو یکطرفه بوده است و نه تنها طرف به تو فکر نمی کند، که در بسیار ی موارد اصلا تو را به یاد نمیاورد!
البته اگر گذشته این داستان مانند زندگی فروغ باشد، این خواسته نابجا است، وقتی از کسی درخواست جدایی میکنی و او با تمام عشقی که در وجودش نسبت به تو دارد، با این جدایی موافقت میکند.
در واقع من فکر میکنم که این شخص این کار را نیز برای ثابت کردن عشق خود میکند، اما زمان زیادی نمیگذرد که این عشق تبدیل به نفرت و سرخوردگی خواهد شد، و بنا بر همین توقع دوست داشته شدن بی معنا خواهد بود!
اما اگر تو نیز در دوست داشتن صادق بوده باشی، این توقع کاملا بجا است و باید چنین بشود، که متاسفانه و همانطور که نوشتم، انسان در یک خیال باطل به سر می برد و چنین چیزی نیست و درو واقع همه دچار یک اشتباه مشابه میشویم!
عزیزم: هر آنکه از دیده برفت، از دل برفت.
فراموش نکن!