نامههای فروغ فرخزاد
چند روز قبل در وبلاگ شیندخت قسمتی از نامههایی که فروغ فرخزاد برای پرویز شاهپور نوشته است را خواندم.
از زمان چاپ این نامهها بصورت یک کتاب در ایران و بعد از برخوردی که من در وبلاگ بعضی از خانمهای خیلی مساوی(فمینست!) در مورد این کتاب دیدم، بسیار علاقمند بودم که این کتاب (نامهها!) را بخوانم، اما متاسفانه ممکن نشد تا همین دو شب قیل.
نامه های فروغ و بسیاری از کتابها که دست ما به آن نمیرسد را میشود در این سایت پیدا کرد.خیلی ممنون شراره خانم.
نظر من: مهم هست؟ خوب باشه می گم!
به نظر من در نامههایی که مربوط به قبل از ازدواج فروغ است هیچ چیز بدرد بخوری پیدا نمیشود!
فروغ در آن دوره از زندگی مثل تمام دخترهای شانزدهسالهای است که در محلههای خیابان امیریه و شاهپور بزرگ میشوند!
(همینجا اعلام کنم از اینکه میبینم ابن اشخاص بچه های امیریه و شاهپور هستند، کلی احساس لذت به من دست میدهد! یکی از دلایلش شاید این باشد که برای مثال وقتی فروغ به شاهپور مینویسد که نامهها را به آدرس: امیریه، چهاراه گمرک، کوچه کمیلی بفرست، من هنوز بعد از اینهمه سال می توانم این حس را پیدا کنم که در کوچه کمیلی مشغول به قدم زدن هستم!)
توی پرانتزش زیاد شد ببخشید!
به هرحال فروخ در این روره مثل همه دخترهای شانزده ساله سخت مشغول به رویاهای خود، و شاکی بودن از بقیه اعضا خانواده است.
نامههای دوره ازدواج او نیز به نظر من بسیار معمولی است!
یعنی چی؟
یعنی اینکه اگر من و شما هم بخواهیم نامهای برای کسی بنویسیم، تقریبا از همان کلمانی استفاده میکنیم که فروغ استفاده کرده است.
نامههای بعد از جدایی فروغ اما بسیار با دو قسمت قبل فرق میکند.
فروغ در این دوره از نظر اخلاقی همان دختر با معرفت بچهٔ امیریه باقی مانده است در برابر شوهر سابقش! اما دیگر آرزوهایش فرق کرده است.
فروغ دیگر به فکر بهتر کردن اوضاع خودش نیست و میخواهد مثل تمام شاعرهای تازه کار دنیا را بهتر کند!
اما هنوز به این تجربه نرسیده که با یک گل بهار نمیشود! و هنوز باید راه زیادی را برود تا این حقیقت را باور کند.
افسوس که عمرش کوتاه بود و فرصت گذر از این دوران به او داده نشد.
فکر می کنم اگر عمری داشت و سی و پنج سال را رد می کرد، کم کم متوجه میشد که بهتر کردن دور و اطراف خود دست کمی از بهتر کردن تمام دنیا ندارد، زیرا تمام دنیای آدمها خلاصه میشود به آنچه که در دور و اطراف آنها میگذرد.
وقتی تمام نامهها را خواندم، توانستم درک بکنم که چرا خانمهای بسیار مساوی توی ذوقشان خورده است و به بقیه پیشنهاد میکنند که این کتاب را نخوانند!
اینها فروغ را یک انسان کله خر و بسیار بی احساس نسبت به مردها میدانستهاند و بعد از خواندن این کتاب و فهمیدن احساسهای فروغ، اکنون دچار این مشکل هستند که فروغ هم در اینمورد مثل بقیه است!
حالا دیگر خراب کردن آن تصور از فروغ برای اینها بسیار سخت است و به غیر از آن جایگزین خوبی نیز برای او سراغ ندارند که عکسش را پرچم کنند و به در و دیوار وبلاگ و خانهاشان آویزان کنند!
در مجموع فروغ را یک انسان بسیار معمولی دیدم که ذوقی نیز در شعر گفتن دارد و گاهی حرفهایی میزند که در آن دوره پذیرش آن از طرف جامعه مشکل بوده است.
اگر در ایران بودم حتما در پیاده روی های شبانه سری به کوچهای که فروغ در آن بزرگ شده است میزدم و اگر فرصتی دست میداد بر سر قبر او نیز فاتحهای میخواندم.
روحش شاد.