سهراب مَنش

۱۳۸۴ شهریور ۳۰, چهارشنبه

داستان یک آقای الاغ
در زمانهای نه چندان قدیم که عمرا!، در همین دوره و زمانه ای که من و شما زندگی می کنم یک آقایی زندگی می کرد که به نظرش همه چیزها دارای ارزش بودند و شکستن این ارزشها کار درستی نبود!
این آقای الاغ برای مثال با اینکه مجرد بود و در جایی زندگی می کرد که به راحتی می‌شد، دوست دختری داشته باشد و همینطور زندگی متفاوتی با زندگی که قبلا در جایی دیگر کرده بود. اما ترجیح داده بود که اینکار را نکند و به قول هم فکرهای قدیمی خود به ارزشها پایبند باشد، هر چند که هیچ کسی او را نبیند و تحت نظر نداشته باشد و هیچکس نیز متوجه نشود که او چه کرده است!
خلاصه اینکه این اقای الاغ به جای انتخاب لذت‌های دنیوی که بسیار هم شیرین بوده و هستند، عمرش را بدون استفاده از این ارزشها گذارند و یک روز هم مثل بقیه آدم ها مُرد!
بعد ها هر کسی که به سر قبرش می رسید، و با خواندن داستان زندگی اش که بر روی سنگ قبرش نوشته بود، لبخندی می زد و می گفت: عجب الاغی بوده این یارو!
پایان داستان

نظر بدهید.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]