سهراب مَنش

۱۳۸۴ شهریور ۲, چهارشنبه

زنم بوي بد مي‌دهد...!
«14 ساله كه دارم باهاش زندگي مي‌كنم. ديگه خسته شدم. ديگه نمي‌تونم به اين زندگي ادامه بدم. واقعاً نمي‌تونم.»
زن چاق و ژوليده بود. مرتب گريه مي كرد. التماس مي‌كرد: «من نمي‌خوام زندگيم خراب شه، دخترم را دوست دارم.»
مردنگاهي از سر ترحم به همسرش انداخت و سرش را تكان داد و به قاضي گفت: «حاج آقا به مرتضي علي اگر راهي بود كه بازهم بتوانم تحمل كنم و طلاقش ندهم اين كار را مي‌كردم اما نمي‌تونم. من در اين 14 سال جرأت نكردم يك نفر را به خانه‌ام بياورم. حتي باجناقم كه از دوستان صميمي من است و اصلاً خود او باعث ازدواج ما شده تا به حال يكبار به خانه‌مان نياورده‌ام.»

دامه مطلب

نظر بدهید.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]