زنم بوي بد ميدهد...!
«14 ساله كه دارم باهاش زندگي ميكنم. ديگه خسته شدم. ديگه نميتونم به اين زندگي ادامه بدم. واقعاً نميتونم.»
زن چاق و ژوليده بود. مرتب گريه مي كرد. التماس ميكرد: «من نميخوام زندگيم خراب شه، دخترم را دوست دارم.»
مردنگاهي از سر ترحم به همسرش انداخت و سرش را تكان داد و به قاضي گفت: «حاج آقا به مرتضي علي اگر راهي بود كه بازهم بتوانم تحمل كنم و طلاقش ندهم اين كار را ميكردم اما نميتونم. من در اين 14 سال جرأت نكردم يك نفر را به خانهام بياورم. حتي باجناقم كه از دوستان صميمي من است و اصلاً خود او باعث ازدواج ما شده تا به حال يكبار به خانهمان نياوردهام.»
دامه مطلب
نظر بدهید.