بلعیدن خاطرات
چند وقتی است از به یاد آوردن خاطرات دوران کودکی خسته شدهام!
به همین خاطر فکر جدیدی به ذهنم رسید.
اینجا یکجور پفک نمکی میفروشند که دقیقا مزه همان پفک نمکیهایی زمان بچگی من را دارند.
هر بار که برای خرید به سوپر میروم. چند تا از این پفکها هم میخرم و با خوردن آنها هم خاطرات دوران کودکی را مرور کردهام و هم کمی شکمم را ار سر و صداهای آخر شب میاندازم!
نشخوار خاطرات!
**********
سمبل عشق شاه جهان سیصد و پنجاه ساله شد.
*******
سیمونوها
بعد از ماه ها خبر بد شنیدن از عراق و درمورد عراق، یک خبر خوب هم ازش بیرون آمد!
و این دو دختر بیست و نه ساله آزاد شدند.
اتل- متل یه بابا
این شعر را توی یکی از سایتهای اینترنتی دیدم.
شعر را یکی از رزمندگان دوره جنگ گفته، رزمندهای به نام ابوالفضل سپهر که همین چند روز پیش به تاریخ ۲۹/۰۶/۱۳۸۳ در یکی از بیمارستانهای تهران بعد از تحمل یک دوره طولانی درد به شهادت رسید.
به قول آقا مجید توی فیلم سوته دلان، من که با شنیدن این شعر چشمی تر کردم.
صوابش بره برسه به همه این انسانهای جاودانه.
یک قسمت از شعر را نوشتم، اما اگر مایل به شنیدن کامل آن هست، میتوانید روی پلیر پائین کلیک کنید.
اتل متل يه بابا
دلير و زار و بيمار
اتل متل يه مادر
يه مادر فداكار
اتل متل بچهها
كه اونارو دوست دارن
آخه غير اون دوتا
هيچ كسي رو ندارن
مامان بابا رو ميخواد
بابا عاشق اونه
به غير بعضي وقتا
بابا چه مهربونه
وقتي كه از درد سر
دست ميذاره رو گيج گاش
اون باباي مهربون
فحش ميده به بچههاش
همون وقتي كه هرچي
جلوش باشه ميشكنه
همون وقتي كه هرچي
پيشش باشه ميزنه
غير خدا و مادر
هيچكسي رو نداره
اون وقتي كه باباجون
موجي ميشه دوباره
.......
دويدم و دويدم
سر كوچه رسيدم
بند دلم پاره شد
از اون چيزي كه ديدم
بابام ميون كوچه
افتاده بود رو زمين
مامان هوار ميزد
شوهرمو بگيرين
مامان با شيون و داد
ميزد توي صورتش
قسم ميداد بابارو
به فاطمه، به جدش
........