سهراب مَنش

۱۳۸۳ مهر ۱, چهارشنبه

محتاج عشقم
یک جورهایی محتاج به عشق هستم.
عشقی که صبح‌ها باعث بشود مثل فنر از جایم بلند بشوم.
عشقی که باعث یشود، نفهمم روزم چگونه در فکر کردن به او به پایان رسید
عشقی که باعث بشود فکر کردن به آن، مثل تنور داغم کند.
عشقی که باعث بشود پائیز و رنگهای این فصل را زیبا ببینم.
عشقی که ا باعث بشود شبها، هر چی خواب زیبا هست را ببینم.
در زندگی‌ام نان هست، اما عشقی نیست که آن نان را بخورم.
در زندگی‌ام آب هست، اما عشقی نیست که آن را مثل شربت بنوشم.
در زندگی‌ام خانه است، اما عشقی نیست که مرا به سوی خانه بکشاند.
در زندگی من چیزی گم شده، که یدون آن هیچ چیز دیگر معنا و مفهومی ندارد، و داشتن و نداشتن بقیه چیزها بدون او برایم بدون تفاوت است.
در زندگی من عشقی نیست.
توضیح: یک توضیحی برای نوشته بالا بدهم.
من صحبت از عشق می‌کنم و نه خواستگاری رفتن و همسر پیدا کردن.
عشق باید خودش بیاید، وگرنه هر چه بیشتر به دنبالش بدوی، از او دورتر می‌شوی.
صحبت از کسی است که با دیدن او طپش قلب بالا برود، و اسیر یک لبخند او بشوی.
ساعت‌ها حرف زدن با او برایت شبیه به گذشتن دقیقه‌ای باشد و بودن با او اوج از خود بیخود شدن باشد.
یک چیزی تو این مایه ها خلاصه! زیاد داره رمانتیک میشه!

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]