من شیما هستم، ۱۶ ساله، دختر یک زندانی سیاسی
دختر عزیزم.
باور کن که من با گوش دادن به حرفهای تو معنی بیهوده بودنم را بهتر درک میکنم.
شاید اینجا بتوانم اعتراف کنم که من در سن ۳۵ سالگی جرات تو دختر آزاده را ندارم.
من اینجا هفت هزار کیلومتر دورتر از هر ترس و دلهرهای نمیتوانم اینگونه سخن بگویم.
عزیزم؛ شرم تو در گفتن تنگدستیاتان، قلب من را به درد میآورد.
نازنین دختر: چه کسی صدای تو و امثال تور را در این دنیای پر سر و صدا میشنود؟
ما مردم عافیت طلب، سرمان گرم پارتیهایی که میرویم است و تعریف از دوست دخترها و یا دوست پسرهایمان.
اما تا دلت بخواهد آروغ سیاسی میزنیم! اینجا در کنفرانسهای همجنسبازان شرکت میکنیم، و در خیال خام خودمان فکر میکنیم که...