قبل از اینکه چیزی بنویسم، بد نمی دانم که یک توضیح را اینجا بنویسم.
اگر من در این وبلاگ گاهی شکایتی از وضعم و یا روزگارم میکنم به این دلیل است که هیچ یک از کسانی که این وبلاگ را میخوانند نه تاکنون بطور مستقیم دیدهام و نه رابطهای خاص در میان من و چند نفر از دوستان مجازی که این وبلاگ را میخوانند به وجود آمده است.
به همین دلیل است که کمی به خودم جرات میدهم و کمی از مشکلاتم را اینجا مینویسم.اگر حتی یکنفر از کسانی که این وبلاگ را میخوانند با من آشنایی مستقیم و یا رفت و آمدی داشتند، همین گلایه های کوچک از زندگی را نیز اینجا نمینوشتم. شخصا معتقدم، هر کسی مسئول مشکلات شخصی خود است و دلیلی وجود ندارد که مثلا خاطر دیگران به خاطر مشکلات من آزرده بشود! به همین دلیل است که گاهی زیر نوشته هایی که مشکلات خصوصی من است نظر خواهی نمیگذارم، و یا در آخرین آن خواستم که دوستان نظری در اینمورد ندهند!
*************
مریضی
از شنبه احساس کردم که مریض هستم، کمی ضعف داشتم وبدنم سست بود.
شنبه شب کمی زودتر از همیشه به بستر رفتم،اواخر شب حالم بدتر شد و دیگر نتوانستم از رختخواب تکان بخورم تا الان که دوشنبه شب است!
حدودا چهل و هشت ساعت در رختخواب بودم، بیست و چهار ساعت اول آنقدر ضعف داشتم که حتی نتوانستم برای خوردن یک لیوان آب از تخت بیرون بیایم، بیست و چهار ساعت دوم دیگر نتوانستم تحمل کنم و با زحمت زیاد از جایم بلند شدم، یک لیوان آب به همراه یک لیوان از سوپهای حاضری خوردم و دوباره به رختخواب رفتم تا امشب ساعت حدود هفت توانستم از جایم بلند شوم!
هنوز هم حالم زیاد مناسب نیست، اما آنقدر در رختخواب بودم که کمر درد گرفته ام، ضمن اینکه گشنگی و تشنگی هم دیگر امانم را برید.
دو تا قرض مسکن مرفین دار که برای درد پاهایم گاهی مصرف میکنم خورده ام به همراه یک تیکه نان سه روز مانده و یک لیوان سوپ دیگر!
امیدوارم که هیچکس در روزهای سخت زندگی و یا مریضی تنها نباشد که اصلا خوشایند نیست و هر چقدر هم که پوست کلفت باشی تحمل کردنش کار آسانی نیست.
*****