بد ترین روزها
روزهایی که دارم میگذارنم، اگر نگویم بدترین دوره ای است که من در دوران مهاجرتم داشته ام، باید بگویم که یکی از بدترین دوره های آن است.
اعتماد به نفسم به زیر صفر رسیده، و وضعیتم از نظر روحی و مالی در حد بسیار بسیار بد است!
هر چی بیشتر فکر میکنم کمتر به نتیجه میرسم، و هر چی تلاش میکنم به هیچ نتیجهای نمیرسم!
اصلا نمیدانم نوشتن اینها توی این صفحه چه کمکی میتواند داشته باشد؟
برای چی مینویسم؟ خودم هم نمیدانم!
شاید دارم اینطور خودم را سبک میکنم، شاید نوعی شکایت است از همه کسی و هیچکس!
منتها چه شکایتی باید داشت از کسانی که هیچ کاری ازشان ساخته نیست و اصلا این موضوع ربطی به کسانی که شاید این نوشته را میخوانند ندارد!
شاید هم نوشتن اینها در اینجا بروز نوعی اشکالات روانی است که خودم از آن بیخبرم!
شاید نوشتن اینها به این دلیل است که فکر میکنم آدمیزاد در بعضی از دوران زندگیش چقدر تنها و بدون پشتوانه میشود!
آروز میکنم که هیچکس در این وضعیت فعلی من گرفتار نشود که اصلا خوشایند نیست.
یک خواهش: من نظر خواهی را از زیر این نوشته بر نمیدارم، ولی اگر میخواهید به من لطف کنید، لطفا هیچ نظری در رابطه با این نوشته در نظرخواهی ننویسید.