سهراب مَنش

۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

احساس خوب بزرگ شدن
امروز داشتم چند تا از دلایل بزرگ شدن و رو به سوی پیری رفتن را توی ذهنم مرور می کردم.
یادم هست یک خواننده( یادم نیست فروغی یا کسی دیگر) می گفت: یک زمانی برای اینکه خوب و بزرگ جلوه کنیم، باید پیراهن سفید می پوشیدیم.
حالا برا اینکه خوب و بزرگ جلوه کنیم، باید دائم پیراهن مشکی بپوشیم!
من اونموقع حرفش را نگرفتم، ولی وقتی چندی پیش داشتم فکر می کردم که به موی جو گندمی چه رنگ لباسی می اید، یکدفعه یاد حرفی که شنیده بودم افتادم و احساس کردم که من هم یک کم بزرگ شدم! خاکستری را انتخاب کردم
احساس بد بزرگ شدن
راستش این جمله بالا ناقص هست! میخواستم بنویسم احساس تخمی بزرگ شدن، به نظرم رسید که جمله با حرف درشت قشنگ نمیشه.
یکی از احساسهای تخمی یزرگ شدن این هست که آدم همه را بچه می بینه!؟
تا یکی به آدم یک حرفی میزنه، فوری هوس میکنی که فکر کنی این هم بچه هست، و داره حرفهای تخمی میزنه!
در این چند وقت اخیر، یکی دوبار این احساس هم به من دست داده و تا یکی خواسته چهار کلام حرف حساب بزنه، من یک لحظه ته ذهنم فکر کردم که طرف بچه هست و نخواستم به حرفهاش توجه کنم.
البته من بچه زیاد می بینم، آدمهایی که پشت لبشون مو در آورده و فکر می کنند که مردی شدن، و زنهایی که جای دیگرشون مو درآورده و فکر می کنند که خانمی هستند!
ولی این دلیل نمی شود که همه آدمها را بچه ببینی و فکر کنی که حرفهاشون درست نیست!
من با گروه سنی ۲۲ سال تا ۳۵ سال در ارتباط هستم، بعضی وقتها با اینکه اختلاف سنها شاید ده سال هم نباشد، فرقهای عجیب می بینم.
به نظرم میاد آنهایی که سن کمتری دارند و مثلا ۲۵ ساله هستند، کلی حرفهای قشنگ بلد هستند و تقریبا هیچ تجربه ای ندارند، و از طرفی کسانی را می بینم که ۳۵ سال دارند و اصلا حرفهای خوب بلد نیستند، ولی پر هستند از تجربه و کارهایی که هر کدام آنها برای تمام عمر یک نفر کافی است.
هر دو اینها به نظر من خوب نیست و باید یک چیزی وسط این دو تا بود.
اینکه ممکن هست یا نه را خودم هم نمی دانم؟!
دلم میخواد بشینم و فیلم مادر از علی حاتمی را ببینم!
برم توی زیرزمین خونه و تابلو عکس آقام را بندازم گردنم، و بگم آقام هم مُرد از بس که پیر شد. توی فکر و خیالهای آبجی کوچیکه غرق بشوم،دلم میخواد انقدر صدای کمانچه اول فیلم طولانی بشه تا قلبم را ببرد.
***********
پانوشت: این جور حرفها، موضوعی نیست که بشود در میان چندین نفر و هم زمان در میان دو جنس تعریف کرد.
اینها صحبتهایی است که باید با یک رفیق خوب، توی یک بعدالظهر روز تعطیل که باهاش زدی بیرون، تعریف بشه و یک جوابی بشنوی و حرف تمام بشود! ولی خوب بعضی وقتها نه آن رفیق خوب هست و نه جایی برای بیرون رفتن!
پس خواهش می کنم موضوع را شخصی نگیرید.
خیلی ممنون.




من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]