چه خبر؟
خبر اول اینکه کاری را که شروع کرده بودم، به علت بی جا و مکان بودن در نزدیکیهای پایتخت از دست دادم!
البته کسی ما را بیرون نکرد، خودم به طرف گفتم که با این وضع( دور بود دویست کیلومتری از محل کار) نمیتوانم هزینه رفت و آمد را بپردازم و خوب می دانستم که رئیس شرکت هم حاضر به پرداخت این هزینه نخواهد بود، قابل توجه خودم اینکه من دارم از یک مبلغ حدود چهارصد یورویی صحبت می کنم.
بچه پایتخت یک کشور باشی و بعد نتوانی در یک کشور دیگر دو تا اطاق اجاره ای پیدا کنی؟ خاک بر سرت نداره؟
صاحب کار می گفت که این Scania تریلی، چهار صد و بیست اسب قدرت دارد!
نمیدونستم چطور حالیش بکنم که من هم اندازه پنج تا اسب کار میکنم و در مجموع باید چهار صد و بیست و پنج اسب شمارش شود!
به هرحال با اینکه من تازه کار بودم و کار آن شرکت هم مرتب نبود، حدود دو هزار یورو حقوق چهار هفته کار کردن من شد، که باید چهارصد یورو آنرا بابت هزینه رفت و آمد کم کنم.
با کم کردن این مبلغ یک رقم معمولی برای من می ماند که با توجه به شرایط کار، رقم مناسبی نیست.
یک ماه تجربه کاری بود و دیدن چندین منظره بسیار زیبا در بعضی از جاده های کوهستانی آلمان.
وقتی قشنگی جاده ها را می دیدم، نمی دانستم که باید به جاده نگاه بکنم یا به کنار جاده و به کوه و رودخانه و یا طبیعتی که در کنار آن بود!؟
تریلی ننه مرده در این مدت آنقدر موتور خفه کن آن را گرفتم که فکر کنم تا سه ماهی گلویش درد بکند :)
من به سبک ایران رانندگی می کنم و در جاده کمتر از ترمز استفاده می کنم.
وقتی یک تریلی همراه با بار آن بین ۲۸ تا ۳۳ تن وزن دارد، استفاده از ترمز لنتی یعنی قبل از سه ماه بازگشت به گاراژ برای عوض کرده لنت!
(حبس کشیده ها می دونند که من چی می گم!)
قرار هست فردا به یک شرکت دیگر بروم و برای کار مصاحبه کنم. البته از همین الان خودم می دانم که هزینه رفت و برگشت، بزرگترین مشکل است و ممکن است به همین علت نتوانم در این شرکت نیز شروع به کار بکنم.
همین دیگه! خیلی تایپ کردم!