سهراب مَنش

۱۳۸۲ آذر ۱۴, جمعه

بد عهدی دختران ایرانی

حلقه ازدواجظاهرا بد عهدی در میان دختران ایرانی به صورت یک اپیدمی در آمده است!
یکی دیگر از بچه های ایرانی که اینجا زندگی می‌کند و قرار بود برای ازدواج کردن به ایران برود، دچار بد قولی دختری که قصد ازدواج با او را داشت شده است!
این دوتا هم همیدگر را از نزدیک ندیده بودند و دختر توسط یکی از همسایگان مادر دوست من پیشنهاد شده بود. مادر دوست من هم طبق رسوم به خواستگاری رفته بود و عکس پسرش ( دوستمون که اینجا زندگی میکند) را به دختر خانم نشان داده بود.
دختر خانم بعد از اینکه سوالاتی در مورد سن و سال و شغل و در آمد این دوستمون می کند، جواب مثیت می دهد و قرار میگذارند که این دوست ما به ایران برود و اگر از روبرو نیز همیدیگر را پسند کردند، ادامه مسیر بدهند!
الان چند ماهی از این موضوع می گذرد و در این مدت این دو دائم با هم تماس تلفنی داشتند و گاهی برای هم نامه میدادند و یا عکسی برای همدیگر پست می کردند. و همه چیز بخوبی پیش می رفت و تقریبا جای شکی نمانده بود که با رفتن این دوست ما به ایران مراسم ازدواج سر میگرفت.
چند روز قبل دختره تماس میگیرد و چند تا سوال عجیب و غریب از این بنده خدا می‌پرسد!
مثلا؛ آیا حقوقی که تو میگیری کفاف امورات دو نفر را میدهد یا نه؟ دوستم جواب میدهد که بله. و دختر تاکید می کند که آیا مطمئن هستید؟ دوستم می گوید اگر مطمئن نبودم که تصمیم به ازدواج نمیگرفتم! و بعد از چند تا سوالهای عجیب و بی سرو ته مشابه، دختر خداحافظی میکند.سه روز بعد از این تماس، مادر دختر تماس میگیرد و میگوید که ما تحقیق کرده ایم و نمیتوانیم با این ازدواج موافقت بکنیم!
هر چی این دوست من اصرار می کند که موضع چی هست؟ و چرا بعد از چند ماه تازه شما یکباره یاد تحقیق کردن افتاده اند؟ مادر دختر جواب درستی نمیدهد و با گفتن اینکه این موضوع تمام شده است تماس را قطع می کند!
جالب اینکه دو شب قبل از تماس مادر دختر، من منزل همین دوستم بودم که دختره تماس گرفت و بعد از کمی صحبت حرفشان به مراسم بله برون و اینکه چه کسانی در آن شرکت کنند و چه کسانی نباشند کشید! یک مقدار هم با هم بر سر مبلغ مهریه چانه زدند و بالاخره دوستم گفت که تا یک ماه دیگر به ایران می اید و راجب این موضوع مفصل صجبت خواهند کرد. بعد هم خیلی عادی از همدیگر خداحافظی کردند و هیچ مشکلی نبود که بخواهد حداقل به چشم بیاید!
خلاصه اینکه؛ من نمیدانم این دخترهای ایرانی چه مرگشان شده است؟! (بلا نسبت)
چه اتفاقی در عرض این چند سالی که ما در ایران نیستیم افتاده که دخترها اینقدر بی قید و بند شده اند؟
کسی ایشون را مجبور به پذیرش چیزی نکرده بود که حالا فکر کنیم فرصتی برایش پیش آمده و خواسته مخالفتش را بیان کند! این خانم دختر بیسوادی نیز نبود که بگوئیم حالا سطح تحصیلاتش بالا رفته و دیدش عوض شده است! این خانم لیسانس مداد رنگی دارد!( لیسانس هنر)
حتی قضیه ازدواج نیز ۱۰۰٪ نشده بود و همانطور که گفتم قرار بود دوست من به ایران برود و همدیگر را از نزدیک ببینند، و اگر مشکلی در پسند کردن نداشتند، به دنبال قسمتهای بعدی ازدواج باشند!
این دوستم را که امروز دیدم کلی دلم برایش سوخت! درست است که هنوز هیچ چیز حتمی نشده بود، ولی این بنده خدا چندین ماه اینجا داشت کارهای اداری اش را انجام میداد که اگر ازدواج حتمی شد، بتواند کار دختر را سریع درست بکند و به اینجا بیاورد. حتی قرار سفرش به ایران در تابستان گذشته بود، ولی چون کارهای اداری انجام نشده بود، منتظر شد تا کارها انجام بشود و به قول معروف با دست پر به ایران بود.
اما امروز قیافه اش پر بود از ناراحتی و نا امیدی و شاید افسردگی!
راستش من طاقت نیاوردم و شماره منزل دختره را گرفتم تا خودم به اینها( هم دختره و هم مادرش) زنگ بزنم و ته و توی قضیه را در بیاورم.
اگر همین کار توسط یک مرد انجام شده بود، سریعا بهش برچسب میزدند که حالا که لذتش را برده! دلش را زده و دنبال بهانه بیخودی میگردد! دروغ میگم؟
کاشکی دخترهای احمقی مثل این دختر، بدانند که دارند راجب چه موضوعی با مردم قرار و مدار میگذارند و باز کاشکی حساسیت آدمها را کمی درک میکردند!
حتما بعد از زنگ زدن و صحبت کردن،نتایج و شنیده های خودم را نیز در این صفحه میگذارم.
کسی چیزی به ذهنش میرسد که چرا این دختر اینکار را کرده؟

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]