روزمره و کمی توضیح راجب خاطرات
ساعت حدود دو بامداد روز پنج شنبه
با کمک يکي از دوستان تمام تلاش خودمان را کردیم تا وبلاگ جدید دوباره به راه بیفتد.
البته راه هم افتاد بالاخره! منتها با این شرط که بنده تمام نوشته های موجود در آن وبلاگ را دیلیت کردم، و تمام جد و آباد آن را پاک نمودم!
البته این دوستمون می گوید که می شود نوشته های این وبلاگ را به وبلاگ جدید به صورت کامل منتقل کرد!
خوشبختانه من هم در عرض این دو ماهی که آن وبلاگ راه افتاده بود، تمام نوشته ها را علاوه بر پست کردن در آن وبلاگ، در همین وبلاگ قدیمی نیز پست میکردم. پس اگر حرف دوستمان درست در بیاید و بشود اینها را منتقل کرد، چیز زیادی از بین نرفته است!
قسمت هشتم خاطرات را که دیروز ضبط کرده بودم را نیز به همان وبلاگ منتقل کردم، و البته در حال حاضر فعلا قسمت هشتم فقط قابل دربافت می باشد.
فکر میکنم کسانی که به شنیدن این خاطرات علاقمند شده بودند و هستند، موفق شده اند که همه آن ۸ قسمت را گوش بکنند.
کسانی هم که تاکنون گوش ندادهاند چیز زیادی را از دست ندادهاند!
سعی میکنم فردا قسمت نهم خاطرات را ضبط کرده و در وبلاگ سهراب منش بگذارم.
یک توضیح در مورد از این به بعد خاطرات بدهم قبل از ضبط شدن قسمت نهم.
آن اینکه من از این مرحله به گردان مهندسی رزمی جهاد سازندگی استان تهران رفتم، و به اصطلاح دوران جنگ رسما یکی از کسانی شدم که به آنها در منطقه سنگرسازان بی سنگر می گفتند!
از این مرحله به بعد من حدود ۳۰ ماه بطور دائم و پشت سر هم در منطقه ماندم، تا روزی که جنگ بین ایران و عراق با پذیرش قطعنامه 598 از طرف ایران به پایان رسید. و طبیعط بعد از تمام شدن جنگ من به تهران برگشتم.
سعی می کنم که این مدت زمان ۳۰ ماه را در سه قسمت توضیح بدهم و بیشتر صحبتهایم را در این سه قسمت مربوط میکنم به تعریف کردن خاطرات از اتفاقاتی که برای من و دوستانم افتاد و این روایت را به پایان میرسانم.