پنج شنبه؛ ساعت يک بامداد
نزديک به ۱۵ روز از ماه رمضان گذشت، و من هنوز هیچ اسمی هم از رمضان نیاوردهام! اکثرا فراموش میکنم کدام یک از ماه های عربی را میگذارنم.
دیروز طبق معمول برای نان خریدن به نانوایی ترکها رفتم( صورتم شبیه نون بربری شده!) قیمت نان یک یورو هست و من طبق معمول تا نان را در کیسه بگذارد یک یورو روی پیشخوان گذاشتم. آقای نانوا گفت؛ آرقاداش! این نانها ۲۵ سنت گرانتر است!ازش پرسیدم چرا؟ گفت بخاطر ماه رمضان کمی بزرگتر و همینطور کمی تخم مرغ بر رویش مالیدهاند. پول را دادم و آمدم بیرون. یاد ایران افتادم و اینکه بهانه روزه گرفتن برای بسیاری از مردم این بود که به اینصورت میشود کمی فقیر بودن را درک کرد! یک نگاه به جعبه زولبیایی که در دست یارو میکردم، و اگر جایی مهمان بودم، به سفره هفت قلم چیده شده افطار نظری میانداختم، و پیش خودم فکر میکردم؛ آدم باید چقدر فقیر خوشبختی باشد که همه این چیزها را بر سر سفره خود داشته باشد(!)
البته خیلی ها هم درویشی(هزار تا علانت تفکر) میکردند و یک وعده از شام را برای سحر نگه میداشتند، باید به یاد فقرا بود!