سهراب مَنش

۱۳۸۲ آبان ۲۲, پنجشنبه

پنج شنبه؛ ساعت يک بامداد
نزديک به ۱۵ روز از ماه رمضان گذشت، و من هنوز هیچ اسمی هم از رمضان نیاورده‌ام! اکثرا فراموش می‌کنم کدام یک از ماه های عربی را میگذارنم.
دیروز طبق معمول برای نان خریدن به نانوایی ترکها رفتم( صورتم شبیه نون بربری شده!) قیمت نان یک یورو هست و من طبق معمول تا نان را در کیسه بگذارد یک یورو روی پیشخوان گذاشتم. آقای نانوا گفت؛ آرقاداش! این نانها ۲۵ سنت گرانتر است!ازش پرسیدم چرا؟ گفت بخاطر ماه رمضان کمی بزرگتر و همینطور کمی تخم مرغ بر رویش مالیده‌اند. پول را دادم و آمدم بیرون. یاد ایران افتادم و اینکه بهانه روزه گرفتن برای بسیاری از مردم این بود که به اینصورت میشود کمی فقیر بودن را درک کرد! یک نگاه به جعبه زولبیایی که در دست یارو میکردم، و اگر جایی مهمان بودم، به سفره هفت قلم چیده شده افطار نظری می‌انداختم، و پیش خودم فکر میکردم؛ آدم باید چقدر فقیر خوشبختی باشد که همه این چیزها را بر سر سفره خود داشته باشد(!)
البته خیلی ها هم درویشی(هزار تا علانت تفکر) میکردند و یک وعده از شام را برای سحر نگه می‌داشتند، باید به یاد فقرا بود!

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]