جنگ
ديروز سالگرد حمله صدام يزيد حرام زاده به ايران بود! داشتم از ديروز فکر ميکردم که يک چيزي به اين مناسبت بنويسم و در وبلاگ بگذارم. طبق معمول که من به هر موضوعی فکر بکنم، نمیتوانم چیز درست و حسابی راجب آن بگویم، در اینمورد هم چیزی به ذهنم نرسید، و دیشب بیخیال نوشتن شدم. دیروز داشتم از طریق اینترنت به یکی دو تا از کانالهای تلویزیونی داخل ایران نگاه میکردم. کمی تا قسمتی از اینهمه دروغگویی و شارلاتان بازی و سوء استفاده از اسم آن بچه ها حالت تهوع بهم دست داد.
خدا میداند و کسانی که در جنگ شرکت داشتند نيز میدانند که قصه کربلا رفتن و اسم جنگ مذهبی و اعتقادی بر روی این جنگ گذاشتن دروغ محض است!
مردم ما (به غیر از قشر آخوند و مومن!) بارها در طول تاریخ ایران ثابت کردهاند که اگر صحبت آب و خاک در میان باشد، همه چیز را به کنار میگذارند و دو دستی کشورشان را میچسبند.
نوشتن راجب جنگ را کوتاه کنم به صحبتی که چند روز قبل با یکی از دوستان در همین مورد داشتم. با یکی صحبت میکردم و حرف به جبهه و جنگ کشید، من گفتم که حدود چهار سال بصورت داوطلب در آن شرکت کردم( از سن ۱۶ سالگی تا ۲۰ سالگی که جنگ تمام شد!)
بهش گفتم از اینکه در جنگ شرکت کردم راضی هستم.
بهش گفتم تاریخ مملکت ما از این زخمها توش زیاد هست! یک روز عربها حمله کردند، یک روز مغولها، یک روز روسها و باز عربها و و و
ولی زمان گذشت و رو سیاهی به ذغال ماند، گفتم: تنها جایی که قلب آدم را به درد میآورد، آن جایی است که قطعه ای ار آن خاک پرگهر را از پهلویش جدا کردند، گفتم: زمان میگذرد و جای آن اعراب و آن مغولها و صدام و خمینیسم ها در ذباله دان تاریخ است، و تنها چیزی که می ماند خاک است و اسم کشور ایران!
جای کسانی که در راه میهن جانشان را فدا کردند در قلب تاریخ ایران است.
پاینده ایران