سهراب مَنش

۱۳۸۲ شهریور ۱۷, دوشنبه

این دختر هم رفت
دو شب پیش به وبلاگ افسانه ما سر زدم، نوشته بود این آخر پست من از ایران خواهد بود و خداحافظی کرده بود.
من نه نویسنده آن وبلاگ را می‌شناسم و نه می‌دانم که به کجا رفته است! بعضی اوقات به وبلاگش سر می‌زدم و از خواندن نوشته هایش که نسبت به سن و سالش بسیار پخته بود لذت می‌بردم. وقتی خواندم که او هم دارد از ایران می‌رود، مثل همیشه از رفتن یک نفر ناراحت و غمگین شدم.
هر بار که این موضوعها را میخوانم به یاد آمدن خودم می‌افتم! بدون خداحافظی از هیچکس آمدم. می‌دانستم که اگر بگویم می‌خواهم بروم و دیگر بر نگردم جلویم راخواهند گرفت و مانع‌ام خواهند شد. گفتم برای چندروزی می‌روم و برمیگردم. ته دلم آن شب آخر آشوب بود. چند ساعت آخر را در منزل ماندم و فقط به مادرم(خدا بیامرز) نگاه می‌کردم، آنقدر نگاه هایم سنگین بود که متوجه شد! بهم گفت؛ امشب یک جوری نگاه می‌کنی که انگار قرار است دیگر همدیگر را نبینیم! یک لبخند تلخ و زورکی زدم و بهش گفتم؛ این حرفها چی هست مادر؟ دلم خواسته بشینم سیر نگاهت بکنم. آن شب به مغز خودم نیز خطور نمی‌کرد که همان دیدار آخر ما باشد و دیگر مادر را در قید حیات نبینم.
از همان روز از هر رفتنی دلخور و غمگین می‌شوم، و برای ساعتها از حال خودم بی‌خبر هستم.امیدورام این خانم هر جا که می‌رود، زندگی شادی را شروع بکند و بر عکس نوشته آخرش که تلخ و غم انگیز است. زندگیش و دلش پر باشد از شادی.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]