سهراب مَنش

۱۳۸۲ شهریور ۱۶, یکشنبه

شنبه شب ساعت ده


دوباره الکل خونم کم شده، هوای مستی کرده ام


جای همه خالی، یک بطر شراب خوب گرفته ام و امشب باهاش صفا خواهم کرد. دلم خواست قبل از مستی این شعر را که به یاد ندارم برای اولین بار کجا شنیدم اینجا بنویسم، شاید اولین بار در سریال امیر کبیر شنیده باشم!


پر کن پیاله را، کین آب آتشین، دیریست ره به حال خرابم نمی برد.


این جامها که در پی هم میشود تهی،


 دریای آتش است که ریزم به کام خویش


گرداب می رباید و آبم نمی برد.


من با سمند سرکشُ جادویی شراب


تا بیکران عالم پندار رفته ام


تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم


تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی


تا کوچه باغ خاطره های گریز پا، تا شهر یادها


دیگر شراب هم تا کنار بستر خوابم نمی برد


هان ای عقاب عشق.


از اوج قله های مه آلود و دور دست


پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من


آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد.


آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد.


در راه زندگی


با این همه تلاش و تمنا و تشنگی


با اینکه ناله می کنم از ته دل که؛ آب، آب


دیگر فریب هم به سرابم نمی برد


پر کن پیاله را.


 

سلامتی همه خوبان

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]