چهار شنبه؛صبح خیلی زود به وقت اروپا
دیروز همه برنامه هام را درست کرده بودم تا به سفارت ایران در دن هاخ(لاهه) بروم و برای فروختن اموال پدری یک وکالت نامه بفرستم. مثل امروز صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم تا حاضر بشوم و بروم، یک چایی درست کردم و کامپیوتر را روشن کردم. تا چایی دم بکشه به یکی دو تا سایت و وبلاگ سر زدم و متوجه شدم که در ایران روز مادر هست! حالم خیلی گرفته شد. درست روزی که روز مادر هست من میخواستم به سفارت بروم تا با دادن یک وکالت نامه تمام یادگاریهای مادرم را بفروشند، هنوز شش ماه از این موضوع نگذشته و من نمیدانم اینها(خانواده ام) چه حسابی میکنند که یک سال هم نمیخواهند منتظر بمانند! بهانه زیاد دارند برای توجیه کردن، ولی خودشان هم بهتر از من میدانند که حرفهاشان فقط بهانه هست!
به هرحال دیروز هر کاری کردم نتوانستم خودم را راضی کنم و بروم، برای همین بیخیال رفتن شدم و رفتم سرکار و مرخصی ام را لغو کردم و به جاش امروز را تطیل کردم.
امیدورام با این اخلاق سگی که من دارم با این آویزونهای سفارت درگیر نشوم که اصلا نه خودم حوصله اش را دارم و نه آن چند نفر را بیشتر میتوانم معطل کنم.
روز مادر هم به همه مادرها و مادرهای آینده مبارک باشد.(هر چند این روز مادر عربی هست و اصلا حال نمیده!)