سهراب مَنش

۱۳۸۲ تیر ۲۶, پنجشنبه

سلام
ميخواستم با آه و ناله شروع كنم‏‏‏. يك كم من ننه من غريبم بازي در بياورم! و خودم را به موش مردگي بزنم كه كسي بهم گير نده. ولي خوب وجدان درد گرفتم و بيخيال شدم.
چند روز پيش مادر برد كامپيوتر مرحوم شد.گذاشتمش تعميرگاه و براي سه روز رفتم بلژيك(Antwerpen) و بعد كه برگشتم .آقاي تعميركار گفت چون كامپيوتر قديمي هست(حدودا دوسال) نتوانسته مادر برد را پيدا بكند! ديروز رفتم رتردام(Rotterdam) و يك مادر برد تهيه كردم و بهش دادم و امروز كامپيوتر را تحويل گرفتم.
طرف بدون اينكه به من بگويد ويندوز 98 را روي كامپيوتر نصب كرده و همه چيز هارد را هم پاك كرده. به هرحال داستان مفقود شدن من اين بود. (مراسم عزاداري مرگ مادر برد داشتم!)
از همه دوستان عزيزي كه تو نظرخواهي پيغام گذاشتند ممنون هستم و شرمنده كه نتوانستم از خودم خبري بدهم.
امروز بنويسم كه شايد همين روزها دوباره بروم بلژيك و ممكن هست كه باز چند روزي در خدمت شما نباشم.
بچه بي معرفت محل
:سهراب:

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]