سهراب مَنش

۱۳۸۲ تیر ۱۵, یکشنبه

فرق پلیس با پلیس!
اینجا بعضی از شبهای آخر هفته پلیس جلوی بعضی از ماشین ها را میگیرد و راننده باید با دستگاههایی که حتما دیدید یک تست را انجام بدهد تا احیانا کسی در حالت مستی پشت فرمان نباشد.
داشتم برمیگشم منزل که دیدم یک مامور وسط خیابان اشاره میکند که بغل خیابان توقف کنم. یکی دیگر هم آمد و گفت که باید تو این دستگاه فوت کنم و آزمایش بدهم، من هم هیچوقت مست و یا احیانا مشروب خورده پشت فرمان نمی نشینم. بعد از اینکه مامور دید که اصلا در بدنم الکل نیست به خاطر توقف و همکاری تشکر کرد و یک آب میوه کوچک هم بهم داد! بهش گفتم این چیه؟ گفت یک کادوی کوچک از طرف پلیس به شما!
این برخورد پلیس اینجا بود. حالا یک برخورد هم از پلیس ایران
چند سال پیش با موتور از خیابان ولیعصر به طرف پائین می آمدم، دور میدان ونک که چرخیدم یک مامور پلیس بهم گفنت بزنم کنار! من هم کنار میدان ایستادم، آقای پلیس از من خواست که مدارک موتور و گواهینامه ام را به ایشان بدهم. من هم دادم. گواهینامه و کارت را یک نگاهی انداخت و پلاک موتور را نگاه کرد و در همین هنگام یک نگاه هم به من کرد! باز دور موتور چرخید و به حساب خودش میخواست شماره موتور را چک بکند! از وقت تلف کردن و نگاه هایش میشد فهمید که منتظر است تا یک پانصد تومانی بهش بدهم و موضع خاتمه یابد! من هم عادت ندارم از این پولهای مفت به کسی بدهم، مخصوصا وقتی که هیچ خلافی نکرده ام و تمامی مدارک را به همراه داشتم. مامور پلیس بعد از اینکه فهمید پولی از من بهش نمیرسه! بهم گفت که موتور مشکوک هست! و باید به کلانتری برویم تا موتور توسط افسر اداره آگاهی چک بشود. خلاصه داستان اینکه سه روز من را بردند و آورند و در آخرین روز مامور اداره آگاهی که در آن کلانتری بود ( اگر اشتباه نکنم مامور تجسس میگویند) بهم گفت: روز اول اگر پانصد تومان به همان پاسبان داده بودی دیگه نیازی نبود که سه روز بری و بیای! بهش گفتم: سرکار وقتی خلافی مرتکب نشدم برای چی باید باج بدهم!؟ یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و گفت: کله ات بدجوری بوی قرمه سبزی میده.
نیازی هست که فرق بین این پلیس و آن پلیس را بنویسم؟ یا خود داستان به اندازه کافی فرق را نشان میده؟
داستانهای عاشقانه کهن: ویس و رامین
قسمت پنجم و قسمت ششم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]