سهراب مَنش

۱۳۸۲ تیر ۱۳, جمعه

امروز براى صحبت كردن با يكنفر در ايران به تلفن موبايل اين بنده خدا كه در تهران زندگى مى كند زنگ زدم. از ساعت ۶:۲۵ دقيقه داشتم شماره ميگرفتم تا بالاخره نزديك ساعت هفت موفق شدم! از كيفيت صدا كه چه عرض كنم! انگار آن بنده خدا افتاده بود ته چاه و گوشى تلفن همراه بالاى چاه مانده بود! موقعى كه داشتم شماره ميگرفتم چون دستم عادت كرده كه براي گرفتن تهران ۰۰۹۸۲۱ را بگيريم. ۱۰ بار اين اشتباه را كردم! و به جاى گرفتن كد تلفن همراه، کد شهر تهران را میگرفتم و تازه آخرش یادم می افتاد که اشتباه کرده ام. فکر میکنم یکی دو بار هم به کره مریخ وصل شدم! یک صداهای عجیبی می آمد که برای یک لحظه احساس میکردی تو یک کشتی فضایی نشستی و داری با موجودات دیگر در این دنیا ارتباط زبانی برقرار میکنی! باور کنید دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم که اگر برای این بنده خدا نامه بنویسم کارم سریعتر را می افتد که یکباره شنیدم یکی از آن سر دنیا و از سر خیابان میرداماد گفت: الو! بعدش کلی دلم سوخت که چرا پرسیدم کجا هستی! شب جمعه حدود ساعت ۹:۳۰ شب سر خیابان میرداماد بودن چه لطفی داره والله!
داستانهای عاشقانه کهن: ویس و رامین
قسمت سوم و قسمت چهارم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]