کمی از داستان ران پای چپ
دوباره چند روزه ترکشهایی که تو پای چپم هست شروع به اذیت کردهاند.نه میتوانم بنشینم﴿مخصوصا روی صندلی﴾ و نه میتوانم درست راه بروم.از چند روز قبل شروع به اذیت کردند.منتها زیاد محلشون بگذاری فلج میكنند آدم را.هر دفعه كه شروع مىكنند با خودم تصميم مىگيرم كه بدهم جراح درشان بياورد.ولى اصلا به اين جراحان هلندى بى تجربه اعتماد ندارم.اولين بار كه اينجا پيش يك جراح متخصص رفتم.يك دكتر نسبتا سن و سال دار بود.وقتى معاينه كرد اولين سوالش اين بود كه دكترهاي ايران نظرشان چى بود؟ گفتم تو ايران هفت تا تركش کوچک كه پشت ران سمت چپت باشد، معمولا دکتر میگوید برو خدار شکر کن زنده هستی! و بی خیال عمل بشو. همین را به من هم گفتند.ضمن اینکه گفتند چون در سفید ران هستند.عمل خطرناک هست و باید خودت مسئولیت بدتر شدن آن را بپذیری.که من هم نپذیرفتم و آنها هم عمل نکردند.دکتر هلندی گفت: من بهت پیشنهاد میکنم که پات را به دست جراحان هلندی نده! هر وقت که اذیت کردند .از داروهای ضد درد استفاده کن.اگر دیدی افاقه نمیکند داروها مرفین دار حتما کمک میکند و البته حواست باشه وقتی قرص مرفین دار میخوری خوش به حالت نشه! و عملی نشی.من هم تا امروز صبر کردم.راستش دکترها تو ایران گفتند بعد از چند سال خودشان از بین میِروند و بدن آنها را آب میِکند! والله همینطوری گفتند و من هم باور کردم.ولی بعد از گذشت ۱۵ سال هنوز از بین نرفتهاند و هر چي ميگذرد اين احساس كه دنبال نخود سياه فرستادن من را در مورد خودم بيشتر ميشود.به هر حال يادگارى شلمچه هست.من باور دارم كسى كه از شلمچه﴿بعد از عمليات كربلاى هشت﴾ زنده بيرون آمده، یکجورهایی معجزه در زندگیش اتفاق افتاده.حالا اینکه بعد از این معجزه زندگیش تخمی شده دیگه به کسی به غیر از خوش مربوط نیست.