سهراب مَنش

۱۳۸۲ خرداد ۱۹, دوشنبه

امروز با یکی در مورد چیزهایی عجیبی که در این دنیا وجود دارد صحبت میکردیم.من یک مثال برایش زدم و این مثال را اینجا هم مینویسم، بلکه یکی از دوستان جوابی برای آن داشته باشد!چیزی که به نظر من یکی از بزرگترین عجایب انسان است عشق است! من هرچی فکر میکنم نمیتوان بفهمم چطور یک انسان وقتی عاشق کسی میشود، تمام بود و نبود خود را به پای این عشق میگذارد و هرکاری میکند تا به معشوق برسد! همین آدم در حالت عادی شاید حاضر نباشد به خاطر کسی دیگر یک قدم مجانی بردارد! ولی وقتی عاشق میشود سر به بیابان میگذارد و تمام چیزهایی که کم و بیش همه ما آن را میدانیم.
چه تغیری در مغز ویا بدن انسان به وجود میاید که یک انسان عادی تبدیل به یک عاشق میشود؟!نه حالت مغز عوض میشود و نه علائم خاصی در بدن ظاهر میشود! چه میشود که آدم اینگونه میشود؟
توضیح: این عشق که من صحبت آن را میکنم میتواند عشق بین یک زن و مرد باشد.میتواند عشق بین افراد خانواده باشد و یا عشق پدر و مادر به فرزند باشد.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]