خانم مكاشفه براي من تو نظرخواهى نوشتهاند كه كمتر حرفهاى سياسي بنويسم و يك مقدار هم از زندگى در كنار دريا بگويم.
مكاشفه جان باور كن من خودم هم خسته هستم از اين وضعيت، ولی وقتی میخوانم که بعد از ۲۵ سال دوباره مملکت برگشته به جای اولش و تازه یادشان افتاده راجب پوشش مردم طرحهای جدید بدهند دلم میگیرد. وقتی میخوانم که لاریجانی در سخنرانیش میگوید که مردم ایران قبل از اسلام یک مشت آدم بیفرهنگ بودند و مايل بودند بيسواد هم بمانند قلبم ميگرد.دلم خون ميشود از اين حرفها وقتى كه مىبينم كسى كوچكترين اعتراضى نميكند.
نميتوانم خوشى بكنم؛ وقتی میخوانم دختران ایرانی در شهر و کوچه خودشان مورد حمله و بیحرمتى قرار ميگيرند و نميتوانند صدايشان را به جايى برسانند.
مكاشفه جان؛ اینها چند تا دلیل کوچک از هزاران دردی هست که من با خواندنش نمیتوانم خوش باشم و از خوشی بنویسم، میدانم نوشتههايم تلخ است.ولى نميتوانم بىتفاوت از كنار اين موضوعات بگذرم و خودم را به نديدن بزنم.از اينكه چيزهايى كه مينويسم دلچسب نيست معذرت ميخواهم.
مکاشفه جان؛ دلم میسوزد از باغى كه ميسوزد.