سهراب مَنش

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه


متاسفانه امکان دیدن آن گزارشی که یک شنبه شب از تلویزیون پخش شد از طریق اینترنت وجود ندارد. به همین خاطر خلاصه ای از گزارش را اینجا مینویسم،و همینطور نظر خودم را در رابطه با پخش کردن این گزارشها که اکنون به صورت یک سریال در بعضی از شبکه های معروف اروپا در آمده است را مینویسم. نوشته کمی طولانی خواهد شد. و به همین خاطر آن را در دو روز خواهم نوشت.

در ماه های اخیر سلسله گزارشهایی از شبکه های مختلف در اروپا پخش میشود که همگی آنها میخواهند یک موضوع را به بیننده القاع کنند؛ جامعه ایران بیمار است و در حال حاضر نیاز به آزادی ندارد،و فقط باید سعی کرد فکری به حال درمان آنها کرد و نه بیشتر!

در اینکه جامعه امروز ایران دچار بیماری های روانی بسیار میباشد هیچ شکی وجود ندارد،ولی پخش کردن این گزارشها بدون اینکه مستقیما به عوامل بروز این ناراحتیها اشاره کند بسیار مشکوک میباشد!

مشکوک از این نظر که پس از فروپاشی دیکتاتوری صدام، دید بسیاری اکنون به ایران و تحولات احتمالی آن است، و پخش این گزارشها میتوانید بسیار برای باز کردن دید مردم اروپا موثر باشد.به شرطی که به عوامل و علل این مشکلات جامعه اشاره بشود.چیزی که من در این گزارشها کمتر دیدم! و احتمالا هدف از پخش این گزارشها این میباشد که به مردم اروپا تفهیم کنند که جامعه ایران ظرفیت و یا لیاقت یک حکومت دمکرات را ندارد! زیرا همانطور که در اظهارات خانواده قاتل و خانواده مقتولین خواهید خواهند، همگی آنها به نوعی به فکر انتقام و خونریزی هستند. و همینطور در گزارشهایی که قبلا پخش شده، مردمی را نشان داده اند که در اعتیاد و فحشا و جنایت غوطه ور هستند، و اگر تلاشی برای برقراری آزادی در آنجا صورت بگیرد،این مردم با استفاده از آزادی و هرج و مرجی که به وجود خواهد آمد، به جان و مال یکدیگر خواهند افتاد و یک فاجعه غظیم انسانی ممکن است شکل بگیرد.بنابراین بهتر است که با همین رژیم سرکوبگر کنار آمد و سعی کرد با گفتگو کمی از این مشکلات جامعه را حل کنند و همین برای مردم ایران کافی است. برای مردم اروپا که بسیار احمق هستند و شاید خیلی از آنها اصلا ندانند ایران در کدام قاره است همین گزارشها کافی است تا در مورد ایران و ایرانی قضاوت کنند.زیرا به کانالهای تلویزیونی دولتی خود بسیار اطمینان دارند و به قولی دربست تمامی حرفهای این کانالها را می پذیرند.

یک شنبه شب؛ یازدهم ماه می.

تلویزیون هلند در اخبار سراسری خود؛ به قتلهای زنجیره ای در کرمان اشاره میکند.و اعلام میکند که امشب یگ گزراش مستند از قتلهای مشابه در مشهد که توسط سعید حنایی انجام شده پخش خواهد کرد.تاریخ تهیه گزارش تقریبا یک سال قبل است.

گزارش با مصاحبه سعید حنایی شروع میشود،و گزارشگر از سعید حنایی میخواهد کمی از زندگی و گذشته خود بگوید و انگیزه اینکه به این جنایت دست زده را بیان کند.

-سعید حنایی: در دوران نوجوانی به عنوان بسیجی به جبهه رفتم، و در کنار کار اصلی خودم که بساز و بفروشی در مشهد بود با بعضی ارگانها حکومت نیز رابطه داشتم.دلیل کشتن این زنان نیز این بود که جامعه را از وجود چنین زنهایی پاک کنم،و از کرده خود نیز پشیمان نیستم.

گزارشگر به میان خانواده سعید حنایی و بعضی از مقتولین میرود و با آنها  مصاجبه میکند.

- مادر سعید حنایی میگوید: وقتی در خیابان دختران را میبیند که کنار باجه های تلفن ایستاده اند و میخواهند به دوست پسرشان زنگ بزنند، دلش میخواهد که همانجا موهای این دختران را بکند و آنها را  تکه تکه بکند.

- پسر سعید حنایی میگوید: پدرم به نیت پاک کردن جامعه این کار را کرده و من امروز به اینکار پدرم افتخار میکنم(!) و اگر مسئولین با این زنها به صورت جدی برخورد نکند، هستند کسانی که راه پدرم را ادامه بدهند!

- برادر سعید حنایی میگوید: برادرش یک جنایتکار و یا آدمکش نیست! و خیلی از مردم از عمل او راضی هستند.

- همسر سعید حنایی میگوید: اگر این قتلها مورد رضای خداوند باشد، خدا به او کمک میکند که آزاد شود.و اگر مورد رضای خداوند نیست.امیدوار است که خداوند شوهرش را ببخشد و بیامرزد.

پدر يكي از مقتولين ميگويد: بايد سعيد حنايي را كه ۱۶ نفره را كشته، تحویل خانواده مقتولان بدهند تا آنها سعید حنایی را شانزده تکه بکنند! وگرنه دار زدن این شخص برایش مرگ آسانی است.

دختر خردسال یکی از قربانیان میگوید: حالا که حکم اعدام برایش صادر شده، نوبت ما است که بخندیم و او گریه کند! قبل از دادگاه ما گریه میکردیم و او می خندید.(من واقعا از طرز صحبت یک دختر بچه حدود ده ساله به این صورت شوکه شدم!)

تصاویری  از بعضی از زنان خیابانی که بصورت مخفی فیلمبرداری شده پخش میشود و گوینده میگوید در شهر مشهد حدودا بین پنج تا هفت هزار نفر به روسپیگری مشغول هستند.و اکثر این زنان دچار اعتیاد شدید میباشند.

گزارشگر با یکی از این زنان که در بازداشت است مصاحبه میکند، و از او میخواهد که بگوید چند سال دارد و چرا به خودفروشی رو آورده است.

- زن میگوید: هیجده سال دارد، سه سال است که ازدواج کرده! و به علت فشار و تهدید شوهرش که معتاد است به اینکار روی آورده و شوهرش او را تهدید میکرده که اگر اینکار را نکند او را خواهد کشت.این دختر نوجوان تاکنون  چهار بار به هخاطر همین جرم دستگیر و محکوم شده است.بار اول به چند ماه زندان و یکصد و هشتاد ضربه شلاق.و برای آخرین بار نیز به هفت ماه زندان و سیصد ضربه شلاق محکوم شده است! سیصد ضربه شلاق را زده اند و دوران محکومیت خود را میگذراند.

خبرنگار می پرسد: به نظر خودت چه حکمی باید به تو داد؟

- زن میگوید: من به قاضی هم گفتم،اگر حکم سنگسار من را امروز صادر کند بهتر از فردا میباشد!

- خبرنگار: چرا؟

- زن: من اگر از زندان آزاد شوم هیچکس را ندارم،شوهرم در زندان است و پدر و مادرم نیز حاضر نیستند به من سر پناه بدهند! بنابراین باید دوباره کنار خیابان اتو(اطو!) بزنم و روز از نو، روزی از نو میشود!!

...ادامه دارد

 

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]