سهراب مَنش

۱۳۸۲ فروردین ۱۷, یکشنبه

يکی از وبلاگهایی که نویسنده‌اش بین زمین و آسمان گیر کرده و نمی‌داند که تکلیفش‌ چی هست را می‌خواندم،یک نوشته کوتاه داشت که به نظرم جالب آمد:
آقا خدا خفه نکنه که دانسته وندانسته مردم رو دين گريز می کنن
مثلا تو همين امامزاده صالح هر روز يه ديمبول از خودشون در می ارن
يه روز گفتن خواهرا با چادر
ما که گبهی گدری از اونجا رد می شديم وزيارتی ميکرديم پشيمون شديم
اما کم کم واسه دلمون زير بار رفتيم
اما دبديم ماجرا به اينجا ختم نشد
روز تاسوعا که جمعيت زياد بود تو صحن زن ومرد رو جدا می کردن
يکی نيست بگه اينجا از کعبه مقامش بيشتر؟
يا آدم هايی که می ان توش از اونا کثيف تر و بی ايمون تر؟

نظر من: به نظر من هر دوتا حدس این خانم اشتباه است! فقط آدمهایی که آنجا را اداره می‌کنند(امام زاده صالح) مادر قحبه تر، حرام زاده تر، و حرام فکر تر هستند.همین

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]