سهراب مَنش

۱۳۸۲ فروردین ۳۰, شنبه

کمی عصبی
دو سه روزی هست که کمی عصبی هستم و برای همین چیزی اینجا نمی‌نویسم تا نکند چیزی از روی عصبانیت گفته باشم.و کسی را به خاطر عصبانیت ضایه بکنم.از چند رنگ بودن بعضی آدمها حالم به هم میخورد! کسانی که یک روز آرم ضد جنگ به خودشان آویزان میکنند،یک روز چپی و کمونیست می‌شوند، و یک روز دیگر برای تروریستهای مجاهدین دلسوزی می‌کنند و آرم آنها را به خودشان آویزان می‌کنند!
صبح و شب دارند از عشق خودشان به یک آدم مذهبی میگویند و می‌نویسند،و بعد نظرهای روشنفکرانه می‌دهند که: ارتودکسهای مسلمان و مسیحی و یهودی آدمخوار هستند! یادشان رفته خودشان عاشق یکی از همین ارتدوکس‌ها شده بودند و هنوز هم دارند از اینکه به طرف نرسیده‌اند،آه و ناله میکنند.
هم میخواهند از آخور بخورند و هم از توبره! نصف بیشتر عمرشان را گذرانده‌اند و هنوز نمی‌دانند که طرفدار چه کسی و یا گروهی هستند! بهشان هم که میگویی، با یک ژست تخمی مدعی هستند که زندگیشان پر هست از تضاد! و نفهمی خودشان و هر روز به یک رنگ بودن خودشان را اینطور توجیه می‌کنند.
حیف که معتقدم کسی حق ندارد از گفت و گوهای شخصی خود بر علیه کسی دیگر استفاده بکند وگرنه سنگ روی یخ می‌شد!

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]