سهراب مَنش

۱۳۸۲ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

امروز هوا اينجا بسيار گرم شده بود و آفتاب داغی تو هلند می‌تابيد،تو اين جور کشورها هم خدا نکنه يک کم آفتاب باشه!
همانطور که تو يادداشتهای قديمی نوشتم من تو يکی از شهرهای هلند زندگی ميکنم که لب دريا می‌باشد و از منزل من تا لب دريا حدود ۱۰ دقيقه پياده روی فاصله هست.
امروز عصر قبل از اينکه به خانه بيايم به خودم زحمت دادم و رفتم لب ساحل. تا چشم کار می‌کرد "برکت خدا" بود! که بدون لباس تو ساحل دراز کشيده بودند و حمام آفتاب می‌گرفتند.من هم يک کم مثل جواد ها با شلوار لی و پيراهن لب دريا نشستم و بعدش ديدم که راه نداره."برکت خدا" خيلی زيادی بود! و ممکن هست گمراه بشوم، به خاطر همین پاشدم آمدم خانه و به همان یک مقدار وصف العیش رضایت دادم.من همیشه فکر میکنم که آدمها با لباس قشنگتر هستند تا بدون لباس،مخصوصا زنها!
اینکه نوشتم هوا خیلی گرم بود هم اشباه نشود و یک وقت فکر نکنید 40 درجه بالای صفر بوده! هوا امروز 25 درجه بالای صفر بود و این گرما تو این فصل برای این کشور یک جور برکت به حساب می‌آيد.و مردم اینجا در حد خودکشی از آفتاب استفاده میکنند.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]