سهراب مَنش

۱۳۸۲ فروردین ۲۵, دوشنبه

صلح
در اين چند روز اخير که بعضی از هيپی‌های اروپايی و آمریکايی و کانادایی در خيابانها تظاهرات می‌کردند، صحنه‌های خنده دار زياد بود، از لخت شدن خانمها و آقایان صلح دوست بگیرید تا بلاتکلیفی و گیجی که این آخرها بهشان دست داده بود!آمریکا و انگلیس شهرهای عراق را درو می‌کردند و جلو می‌رفتند بدون اینکه تلفات جانی زیادی به مردم عادی عراق وارد شود و چون این سوژه تگرفت منتظر بودند و داشتند لحظه شماری می‌کردند که آمریکا از بمبهای مادر استفاده بکند تا بلکه به این بهانه دوباره در خیابانها لخت بشوند و خودشان را جلو دروبین بیندازند. و خوشبختانه نیازی نشد که از این بمبها استفاده بشود و همان نشان دادن آزمایش این بمبها کافی بود تا نسق عراقی‌ها کشیده بشود(میگن بچه را چه بزنی و چه بترسانی یکجور هست!)
به هرحال من هربار که اینها را در تلویزیون دیدم دقیقا این تصویری که پائین این نوشته گذاشتم به ذهنم می‌آمد! گوسفندانی که یک برگ سبز به نشانه صلح در دست داشتند!
PEACE Action
یک توضیح را هم اضافه کنم که منظور من همه تظاهر کنندگان نیست(بیشترشان!)،ولی بعضی‌هاشان چنان حرکات زننده‌ای انجام دادند که واقعا باید گوسفند بود تا این کارها را انجام داد!مگه نه؟

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]