سهراب مَنش

۱۳۸۱ اسفند ۲۸, چهارشنبه

اگر تهران بودم
اگر تهران بودم فردا که پنج شنبه آخر سال است با گلاب و نقل به زیارت قبور دوستانم که در جنگ کشته شده‌اند میرفتم.قبور پاکشان را با گلاب می‌شستم و بر رویشان نقل می‌پاشیدم.این ساعتها ساعت شادی من و دوستان من است.برای من و امثال من این روزها و شبها کم از شب زفاف نیست.شادی نابود شدن صدام حسین و طرفدارانش را جشن میگرفتیم.و ساعتها از خاطرات خوشی که با آنان دارم صحبت می‌کردم.از آرزوهامان صحبت می‌کردم و از اینکه چطور سردمداران رژیم جمهوری اسلامی به ما و مردم ایران خیانت کردند.از اینکه کار نیمه تمام ما را امروز دیگران به پایان خواهند رساند!
به آنها می‌گفتم که اکنون دیگر آسوده و آرام بخوابید که با رفتن صدام، حداقل این قسمت نیمه تمام زندگی ما نیز به پایان می‌رسد.و می‌توان بهتر به آینده فکر کرد.
عزیزانی که در بین ما نیستید، دوستتان دارم و به یادتان هستم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]