سهراب مَنش

۱۳۸۱ بهمن ۱۴, دوشنبه

خاطرات
تو منطقه(جبهه) که بودم يک نفر از شهر کرج به اسم ايرج برای اينکه بتواند کار پيدا بکند مجبور شده بود که ۶ ماه به صورت داوطلب به جبهه بيايد تا بلکه از اين طريق و داشتن سابقه جنگ موفق بشود کاری برای خود پيدا بکند.
اين آقا ايرج مرد خيلی خوبی بود.ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت.اما دليل نوشتن اين چند خط به ياد آقا ايرج اين بود که امروز داشتم موزيک سلطان قلبها را گوش ميکردم.
آقا ايرج قيافه‌اش خيلی شبيه به فردين بود و خودش هم ميدانست و موهايش را هم هميشه فردينی! ميزد.
جالب‌ترين قسمت داستان آقا ايرج اين بود که ايشون هم خاطرخواه دخترخاله‌اش شده بود و بعد از کلی بالا و پائين کردن نتوانسته بود که با دخترخاله ازدواج بکند.و خلاصه داستان زندگيش دقيقا شده بود همان سناريوی فيلم سلطان قلبها.
اگر فيلم سلطان قلبها در دسترسم بود حتما امشب يکبار ديگر به آن نگاه ميکردم، و حالا که نيست به موزيک فيلم گوش ميکنم.و يادی از جواني ميکنم!
به هرحال امشب با گوش دادن به اين موزيک ياد اين بنده خدا افتادم.الان اگر همه‌ چی به خوبی پيش رفته باشد زمان ازدواج فرزندانش می‌باشد.
يادش بخير.
موزيک: سلطان قلبها.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]